کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ادهاق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ادهاق
لغتنامه دهخدا
ادهاق . [ اِ ] (ع مص ) پر کردن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ): ادهاق کاس ؛ پر کردن جام را. (منتهی الارب ). || نیک ریختن : ادهاق ماء؛ ریختن آب را. (منتهی الارب ). || شتابانیدن . || برانگیختن کسی را. (منتهی الارب ).
-
ادهاق
لغتنامه دهخدا
ادهاق . [ اِدْ دِ ] (ع مص ) ادهاق حجارة؛یکی در دیگری درآمدن سنگ و پیوستن . (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
ادحاق
لغتنامه دهخدا
ادحاق . [ اِ ] (ع مص ) راندن . دور گردانیدن . دور کردن . (تاج المصادر بیهقی ).
-
جستوجو در متن
-
مدهق
لغتنامه دهخدا
مدهق . [ م ُ هَِ ] (ع ص ) پرکننده ٔ جام . (آنندراج ). نعت فاعلی است از ادهاق . رجوع به ادهاق شود. || سخت ریزنده ٔ آب . (آنندراج ). خالی کننده ٔ جام . (ازمتن اللغة) (از اقرب الموارد). رجوع به ادهاق شود.
-
مدهق
لغتنامه دهخدا
مدهق . [ م ُدْ دَ هََ ] (ع ص ) شکسته . (منتهی الارب ). مکسر. (متن اللغة) (اقرب الموارد). || افشرده . (منتهی الارب ). معتصر. (اقرب الموارد) (متن اللغة). || مضیق . (متن اللغة). نعت مفعولی است از ادهاق . رجوع به ادهاق شود.
-
دهق
لغتنامه دهخدا
دهق . [ دَ هََ ] (ع اِ) اشکنجه . (ناظم الاطباء). شکنجه . ج ، ادهاق . (مهذب الاسماء). || دو چوبی است که بدان ساق را شکنجه کنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
شتابانیدن
لغتنامه دهخدا
شتابانیدن . [ ش ِ دَ ] (مص ) شتاباندن . به شتاب داشتن . تحریض کردن . به شتاب وادار کردن . عجله داشتن . استعجال . (یادداشت مؤلف ). شتاب کردن فرمودن . (ناظم الاطباء). اِئتِزار. اِجهاض . (منتهی الارب ). اِحفاد؛ بشتابانیدن . اِرعاف . (تاج المصادر بیهقی ...
-
پر کردن
لغتنامه دهخدا
پر کردن . [ پ ُ دَ ] (مص مرکب ) نهادن و ریختن چیزی در ظرف تا تمام ظرف را فراگیرد. انباشتن . مملو کردن . قطب ، زَند. تزنید. اِملاء. کعب . مَلأ. مَلاءة. مِلاءة. اِمداء.دَعدعة. ادماع . ادساق . دسع. مماداة. مِداء. شَحَط. شحوط. مشحط. زَفت . سَجر. قعز. اک...