کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اخفی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اخفی
/'axfā/
معنی
خفیتر؛ پنهانتر؛ نهانتر؛ پوشیدهتر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اخفی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] 'axfā خفیتر؛ پنهانتر؛ نهانتر؛ پوشیدهتر.
-
اخفی
لغتنامه دهخدا
اخفی . [ اَ فا ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از خفی . خفی تر. پوشیده تر. مقابل اجلی : تعریف باخفی .- امثال : اخفی مما یخفی اللیل .اخفی من الماء تَحت َالرﱡفَه .
-
واژههای مشابه
-
أُخْفِيَ
فرهنگ واژگان قرآن
مخفي شده
-
اخفی التوأمین
لغتنامه دهخدا
اخفی التوأمین . [ اَ فَت ْ ت َ ءَ م َ ] (اِخ ) (اصطلاح فلک ) دو ستاره بر سرِ دوپیکر که ذراع مبسوطه نامند و آنکه بر طرف مغرب واقع شده رأس التوأم الغربی نام دارد و آنکه بر طرف مشرقست رأس التوأم الشرقی . ستاره ٔ غربی از قدر اول است و آنرا انورالتوا...
-
اخفی الفرقدین
لغتنامه دهخدا
اخفی الفرقدین . [ اَ فَل ْ ف َ ق َ دَ ] (اِخ ) (اصطلاح فلک ) ستاره ٔ کم نورتر از دو ستاره ٔ فرقدان که در صورت دب اصغر جای دارند.
-
جستوجو در متن
-
اجلی
لغتنامه دهخدا
اجلی . [ اَ لا ](ع ن تف ) جلی تر. روشن تر. (مؤید). هویداتر. (مقابل اخفی ) : تعریف بأجلی . مُعرِّف از مُعرَّف اجلی باید.
-
مدرج
لغتنامه دهخدا
مدرج .[ م َ رَ ] (ع اِ) جای رفتن و گذشتن . (منتهی الارب ). راه . (منتهی الارب ). طریق . (از اقرب الموارد). || مدرج النمل ؛ مَدَب ّ. راه مورچه . و هو مثل فی الخفاء، یقال : اخفی من مدرج النمل . (اقرب الموارد). || مذهب . مسلک . (از اقرب الموارد) (متن ال...
-
خالد
لغتنامه دهخدا
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ذؤیب الهذلی . علامه شنقیطی وی را خالدبن زهیر دانسته و ابوذؤیب را خال اومی داند نه پدر او. اسحاق از یونس حکایت می کند که اهون عیوب شعر زحاف است و زحاف نقص یک جزء است و از سایر اجزاء و این نقصان یا اخفی است یا اشنع چون «کاف »...
-
لطائف
لغتنامه دهخدا
لطائف . [ ل َ ءِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ لطیفة. لطایف : این لطائف کز لب لعل تو من گفتم که گفت وین تطاول کز سر زلف تو من دیدم که دید. حافظ.- لطائف ستة ؛ صاحب آنندراج گوید: مقرر است که سالک به مراتب علیا و معرفت واصل نمیگردد تا این شش لطیفه او راروشن نگردد او...
-
افضح
لغتنامه دهخدا
افضح .[ اَ ض َ ] (ع ن تف ) رسواتر. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). || (ص ، اِ) سپیدی که مایل بغبارگون باشد. (آنندراج ). سپید نه بغایت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سپیدی . (تاج المصادر بیهقی ). سپید که سخت سپیدنبود. (اقرب الموارد): اللیل اخفی والنهار ا...
-
فرقدان
لغتنامه دهخدا
فرقدان . [ ف َ ق َ ] (اِخ ) فرقدین . دو ستاره ٔ درخشان در صورت دب اصغر و به فارسی دو برادران گویند. (یادداشت به خط مؤلف ). و بدان دو در مساوات و عدم مفارقت مثل زنند و یکی را انورالفرقدین و دیگری را اخفی الفرقدین نامند. (یادداشت به خط مؤلف ). دو کوک...
-
زجاجة
لغتنامه دهخدا
زجاجة. [ زَ / زُ / زِ ج َ ] (ع اِ) واحد زجاج . آبگینه . (از مهذب الاسماء) (بحر الجواهر) (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة). زجاجة با هر سه حرکت «ز» آمده و با کسره اندک آید. (ازلسان العرب ) (از تاج العروس ). آبگینه . ج ، زجاجات...
-
لیلی
لغتنامه دهخدا
لیلی . [ ل َ لا ](اِخ ) بنت سعد القضاعیة. کان یهواها صخر الهذلی (و یکنی ام الحکیم ) فکانا یتواصلان برهة من دهرهما. ثم تزوجت و رحل بها زوجها الی قومه فقال فی ذلک ابوصخر:ألم ّ خیال طارق متأوب لام حکیم بعدما نمت موصب و قد دنت الجوزاء و هی کأنهاو مرزم...