کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اخترگوی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اخترگوی
معنی
( ~.) (اِ. ص .) منجم ، فال گوی .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
astrosphere, astral sphere
اخترگوی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی] بخش مرکزی ریزاختر بهاستثنای رشتههای پیرامون آن
-
اخترگوی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ. ص .) منجم ، فال گوی .
-
جستوجو در متن
-
اخترگو
لغتنامه دهخدا
اخترگو. [ اَ ت َ ] (نف مرکب ) اخترگوی . منجم . منجم احکامی . منجم حشوی . کاهن . (زوزنی ) (محمودبن عمر ربنجنی ). عرّاف . (محمودبن عمر ربنجنی ). فال گوی : اسپ کش گفتی سقط گردد کجاست کور اخترگوی و محرومی ز راست . مولوی .- اخترگوی شدن ؛ کهانت .
-
احکامی
لغتنامه دهخدا
احکامی . [ اَ ] (ص نسبی ) داننده ٔ علم احکام نجوم . اخترگوی .
-
aster, cytaster, kinosphere
اخترک
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی] ساختاری ستارهایشکل مرکب از ریزلولهها که در طی تقسیم رشتمانی، میانتن و اخترگوی را احاطه میکند
-
عراف
لغتنامه دهخدا
عراف . [ ع َرْ را] (ع ص ) بسیار شناسنده . || منجم . (از اقرب الموارد). اخترگوی . (مهذب الاسماء). || کاهن و فالگوی . (منتهی الارب ). و گفته شده است عراف آن باشد که از گذشته و آینده خبر دهد. (اقرب الموارد).جاحظ گوید عراف پائین تر از کاهن است . (اقرب ال...
-
کهانة
لغتنامه دهخدا
کهانة. [ ک َ ن َ ] (ع مص ) اخترگویی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). اخترگوی شدن . (ترجمان القرآن ). فالگویی کردن . (زوزنی ). فالگویی کردن و فالگوی گردیدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ): کهن له کهانة (از باب نصر)؛ حکم به غیب کرد ازبرای او و فالگوی...
-
منجم
لغتنامه دهخدا
منجم . [ م ُ ن َج ْ ج ِ ] (ع ص ) ستاره شناس . (دهار). ستاره شناس و وقت شناس . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ستاره شناس . دانای علم نجوم . کسی که تقویم می نویسد و آن راترتیب می دهد. (از ناظم الاطباء). آنکه مواقیت و سیر ستارگان را اندازه گیرد برای دانستن ...
-
کور
لغتنامه دهخدا
کور. (ص ) اعمی . (ترجمان القرآن ). نابینا را گویند. (برهان ). آدم نابینا. (ناظم الاطباء). آنکه از بینایی محروم است . نابینا.اعمی . مقابل بینا و بصیر. (فرهنگ فارسی معین ). آنکه چشم یا چشمان وی از حلیه ٔ بصر عاری است . آنکه چشمانش نمی بیند یا طبیعتاً و...
-
گوی
لغتنامه دهخدا
گوی . (نف مرخم ) مرخم و مخفف گوینده .- آفرین گوی ؛ آفرین گوینده : که باد آفریننده ای را سپاس که کرد آفرین گوی را حق شناس . نظامی .- آمین گوی ؛ آمین گوینده . کسی که آمین گوید.- اخترگوی ؛ اخترشمار. منجم .- اذان گوی ؛ مؤذن . بانگ نماز گوینده .- اغر...