کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اثلم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
اسلم
لغتنامه دهخدا
اسلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) ابن احمدبن سعیدبن قاضی الجماعة اسلم بن عبدالعزیز، مکنی به ابوالحسن . او راست : کتاب اغانی زریاب .
-
اسلم
لغتنامه دهخدا
اسلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) ابن الحاف بن قضاعة. بروایتی سلمی مادر ابن خزیمة از اجداد رسول (ص ) بنت وی بود. (مجمل التواریخ و القصص ص 228). و رجوع بتاریخ سیستان ص 49 حاشیه ٔ 8 شود.
-
اسلم
لغتنامه دهخدا
اسلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) ابن بَجْرة انصاری . ابن ماکولا و دارقطنی او را اسلم بن اوس بن بجرة خوانده اند. گویند پیغمبر اسیران بنی قریظه را باو واگذار کرده است . (تنقیح المقال ج 1 ص 125).
-
اسلم
لغتنامه دهخدا
اسلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) ابن جبیرةبن حصین انصاری اوسی اشهلی ، از فرزندان عبدالاشهل . در اسدالغابة و الاصابة او را یاد کرده اند. (تنقیح المقال ج 1 ص 125).
-
اسلم
لغتنامه دهخدا
اسلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) ابن حارث بن عبدالمطلب بن هاشم . وی پسر عم پیغمبر (ص ) بوده و درعداد صحابه شمرده شده است . (تنقیح المقال ج 1 ص 125).
-
اسلم
لغتنامه دهخدا
اسلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) ابن زرعة الکلابی . ابن زیاد وی را با دوهزار تن بجنگ ازارقه فرستاد. رجوع بعقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 1 ص 115 و 166 و ج 2 ص 230و 231 و البیان و التبیین چ سندوبی ج 2 ص 50 شود.
-
اسلم
لغتنامه دهخدا
اسلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) ابن زید الجهنی . از برگزیدگان عباد اسکندریه . ابراهیم بن ادهم گوید در اسکندریه مردی را دیدار کردم که او را اسلم بن زیدالجهنی گفتندی ، مرا گفت : کیستی ؟ گفتم : جوانی از مردم خراسان . گفت : چه ترا بخروج از دنیا واداشته ؟ گفتم ز...
-
اسلم
لغتنامه دهخدا
اسلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) ابن سدرة. حکایت کرده اند که سه تن از طی در بقعه ای اجتماع کردند و آن سه ، مرامربن مرة و اسلم بن سدرة و عامربن جدرة باشند. ایشان خط را وضع کردند و هجای عربی را با هجای سریانی قیاس کردند و آن خط را بقومی از مردم ابعار تعلیم کرد...
-
اسلم
لغتنامه دهخدا
اسلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) ابن صبیح . وی متقلد کتابت رسائل ابومسلم خراسانی بود. (الوزراء و الکتّاب ص 56).
-
اسلم
لغتنامه دهخدا
اسلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) ابن عائذ مدنی . شیخ طوسی او را در عداد صحابه ٔ صادق (ع ) شمرده است . (تنقیح المقال ج 1 ص 125).
-
اسلم
لغتنامه دهخدا
اسلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) ابن یزید ابوعمران تُجیبی . از مشاهیر روات حدیث در مصر. وی از ابوایوب و عقبةبن عامر روایت دارد و یزیدبن ابی حبیب از او روایت کند و النسائی او را ثقه دانسته است . وی در مصر وجاهتی بکمال داشت و امرا بفتاوی وی عمل می کردند. (حسن ...
-
اسلم
لغتنامه دهخدا
اسلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) ابوتراب . شیخ طوسی او را در عداد اصحاب صادق شمرده و گوید، معاویةبن وهب از وی روایت کند. (تنقیح المقال ج 1 ص 124).
-
اسلم
لغتنامه دهخدا
اسلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) ابوخالد، مولی عمربن الخطاب . تابعی است .
-
اسلم
لغتنامه دهخدا
اسلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) ابورافع القبطی ، مولی رسول اﷲ صلوات اﷲ علیه . صحابی است . و نام او را ابراهیم یا هرمز یا سالم ضبط کرده اند. شیخ طوسی در رجال اورا اسلم خوانده گوید: مولی رسول اﷲ است ، نجاشی او راابورافع اسلم خوانده . وی بنده ٔ عباس عم پیغمبر ...
-
اسلم
لغتنامه دهخدا
اسلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) ابوریاح . محدث است .