کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اتوکش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اتوکش
/'otukeš/
معنی
کسی که کارش اتو کشیدن لباس است.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اتوکش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [روسی. فارسی] 'otukeš کسی که کارش اتو کشیدن لباس است.
-
اتوکش
لغتنامه دهخدا
اتوکش . [ اُ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) اتوکشنده : ز بیداد یار اتوکش نگرکه افکنده درآتشم چون اتو.؟
-
واژههای همآوا
-
اطوکش
لغتنامه دهخدا
اطوکش . [ اُ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) صورت نادرست اتوکش است . رجوع به اتو و اتوکش و اتو کشیدن و اتوکشی شود.
-
جستوجو در متن
-
اطوکش
لغتنامه دهخدا
اطوکش . [ اُ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) صورت نادرست اتوکش است . رجوع به اتو و اتوکش و اتو کشیدن و اتوکشی شود.
-
اتوگر
لغتنامه دهخدا
اتوگر. [ اُ گ َ ] (ص مرکب ) اتوکش .
-
اتوکشی
لغتنامه دهخدا
اتوکشی . [ اُ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) عمل اتوکش .- خمره ٔ اتوکشی ؛ نیم خمی که درون آن آتش می نهادند و جامه رابرای هموار کردن یا چین دادن بدان می کشیدند.- مثل خمره ٔ اتوکشی ؛ سری بزرگ و بدشکل .
-
کش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ke(a)š ۱. نواری با رشتههای لاستیکی که با کشیده شدن بلندتر میشود.۲. (صفت) دارای قابلیت ارتجاع؛ کشی: شلوار کش.۳. (بن مضارعِ کِشیدن) = کشیدن۴. کِشنده؛ حملکننده؛ حامل (در ترکیب با کلمۀ دیگر): بارکش، هیزمکش.۵. تحملکننده؛ متحمل (در ترکیب با کلمۀ...
-
اتو
لغتنامه دهخدا
اتو. [ اُ ] (اِ) تَله . فِر . آلتی که بدان کیسی و چین و نورد جامه راست کنند و پیش از این بجای آلت آهنین کنونی نیم خمی را بر جائی نصب کردندی و بزیرآتش افروختندی و جامه بر نیم خم کشیدندی و کلمه ٔ روسی اَوتوک از فارسی گرفته شده است . و آن با فعل کردن و ...
-
کش
لغتنامه دهخدا
کش . [ ک َ / ک ِ ] (اِمص ) بن مضارع فعل کشیدن . || (فعل امر) امر به کشیدن یعنی بکش . (برهان ) (از آنندراج ). دوم شخص مفرد از امر حاضر از کشیدن . (فرهنگ فارسی معین ) : ای عیسی بگذشته خوش از فلک آتش از چرخ فروکن سرما را سوی بالا کش . مولوی (از آنندراج ...
-
گنجفه
لغتنامه دهخدا
گنجفه . [ َگ ج َ ف َ / ف ِ ] (اِ) نام بازیی است معروف .... (آنندراج ذیل گنجیفه ). در مجله ٔ یغما مقاله ای تحت عنوان گنجفه آمده است که خلاصه ٔ آن نقل میشود: گنجفه چیست ؟ مؤلف آنندراج نویسد: «گنجیفه بالفتح ف ، نام بازیی است معروف آنرا به حذف تحتانی گن...