کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اتباع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اتباع
/'atbā'/
معنی
۱. (سیاسی) مردمی که به لحاظ حقوقی در یک کشور زندگی میکنند. = تبعه
۲. [قدیمی] = تابع
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. پیروان، وابستگان
۲. تابعین، شهروند ≠ بیگانگان
برابر فارسی
شهروندان
دیکشنری
citizenry
-
جستوجوی دقیق
-
اتباع
واژگان مترادف و متضاد
۱. پیروان، وابستگان ۲. تابعین، شهروند ≠ بیگانگان
-
اتباع
فرهنگ واژههای سره
شهروندان
-
اتباع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ تَبَع و تابع] 'atbā' ۱. (سیاسی) مردمی که به لحاظ حقوقی در یک کشور زندگی میکنند. = تبعه۲. [قدیمی] = تابع
-
اتباع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] (ادبی) 'etbā' آوردن کلمهای بیمعنی یا بامعنی دنبال کلمۀ دیگر که شبیه و هموزن آن باشد یا به آن مربوط باشد، مانندِ رختوپخت.
-
اتباع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'ettebā' ۱. پیروی کردن.۲. در پی رفتن و رسیدن به کسی.۳. اطاعت کردن.
-
اتباع
فرهنگ فارسی معین
( اِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - پیروی کردن ، در پی رفتن . 2 - بازپس داشتن ، در پی فرستادن 3 - واپس کردن . 4 - حواله کردن چیزی به کسی .
-
اتباع
فرهنگ فارسی معین
(اَ تِّ) [ ع . ] (مص م .) پیروی کردن ، درپی رفتن و رسیدن به کسی .
-
اتباع
فرهنگ فارسی معین
( اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ تابع و تبع ؛ تابعین ، پیروان .
-
اتباع
لغتنامه دهخدا
اتباع . [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ تابع. تبع. پس روان . پس روندگان . تابعین . پیروان : صندوق های شکاری برگشادند تا نان بخوردند و اتباع و غلامان وحاشیه همه بخوردند. (تاریخ بیهقی ). بخدمت پادشاه نبوده است و عادت و اخلاق ایشان پیش چشم نمی دارد که سروکار نبود...
-
اتباع
لغتنامه دهخدا
اتباع . [ اِ ] (ع مص ) پیروی کردن . از پی رفتن . از پی فراشدن . (تاج المصادر بیهقی ). پس روی کردن . در پی رفتن . از پس فراشدن . || بازپس داشتن . در پی داشتن . || دررسانیدن . (زوزنی ). || واپس کردن . (زوزنی ). || در پی فرستادن . || رسیدن بکسی . دررسید...
-
اتباع
لغتنامه دهخدا
اتباع . [ اِت ْ ت ِ ] (ع مص ) پس روی کردن . در پی رفتن و رسیدن بکسی . (منتهی الارب ). || برات گرفتن . (منتهی الارب ). حواله گرفتن .
-
واژههای مشابه
-
اتباع بیگانه
دیکشنری فارسی به عربی
رعايا الأجانب
-
کاپیتولاسیون (منع تعقیب قضایی اتباع بیگانه)
دیکشنری فارسی به عربی
الحصانة القضائية