کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ابیون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ابیون
/'abyun/
معنی
= افیون
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ابیون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'abyun = افیون
-
ابیون
لغتنامه دهخدا
ابیون . [ اَ ] (معرب ، اِ) افیون . اپیون . هپیون . مَهاتل . مَهاتُول . تریاک : بریده هوش جهان هیبت تو چون ابیون .رجوع به اپیون و هپیون شود.
-
واژههای مشابه
-
ابیون البطریق
لغتنامه دهخدا
ابیون البطریق . [ ] (اِخ ) ابن الندیم گوید او کمی پیش از ظهور اسلام یا کمی پس از آن میزیسته است و او راست : کتاب العمل بالأسطرلاب المسطح . (ابن الندیم ). و در تاریخ الحکماء قفطی آمده است که اوحکیم ریاضی و مهندس و عالم بصناعت آلات فلکیه بود.
-
جستوجو در متن
-
هبیون
لغتنامه دهخدا
هبیون . [ هََ ] (اِ) افیون و تریاک . (ناظم الاطباء). به معنی افیون است که تریاک باشد. (برهان ) (آنندراج ). مهاتل . مهاتول . صورتهای دیگر آن هپیون . اپیون . ابیون . افیون . رجوع به هر یک از این کلمات شود.
-
بیون
لغتنامه دهخدا
بیون . [ ب َ ] (اِ) مخفف ابیون ، افیون . (حاشیه ٔ برهان ). پیون . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). اپیون . افیون . (برهان ) (مجمع الفرس ) (اوبهی ).
-
دیر ابون
لغتنامه دهخدا
دیر ابون . [ دَ رِاَب ْ بو ] (اِخ ) ضبط درست آن ابیون است . واقع در قردی میان جزیره ٔ ابن عمر و قریه ٔ ثمانین نزدیک باسورین دیر مقدسی است که راهبان بسیاری در آن بسر برند و گویند که قبر نوح در آنجا است . (از معجم البلدان ).
-
پیون
لغتنامه دهخدا
پیون . (اِ) افیون . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). اپیون . هپیون . (ناصرخسرو) : تلخی و شیرینیش آمیخته ست کس نخورد نوش و شکر باپیون . رودکی .اما می پندارم کلمه درین شاهد آپیون باشد نه پیون . رجوع به آپیون و ابیون و اپیون و افیون شود.
-
اپیون
لغتنامه دهخدا
اپیون . [ اَ ] (از یونانی ، اِ) شیره ٔ مخدِر و مُنوم که از پوست خشخاش گیرند. افیون . هپیون . ابیون . تریاک . مهاتول : چه حال است اینکه مدهوشند یکسرکه پنداری که خوردستند اپیون . ناصرخسرو.بریده میل عدو خنجر تو چون کافورببرده هوش جهان هیبت تو چون اپیون ...
-
هپیون
لغتنامه دهخدا
هپیون . [ هََ ] (اِ)تریاک . افیون . (برهان ) (آنندراج ). هبیون . (ناظم الاطباء). ابیون . اپیون . از یونانی اُپیُون مبدل اپوس ،لاتینی اپیوم (به معنی مایع)، و آن شیره ٔ بسته ٔ تخمدانهای نارس خشخاش است . (ازبرهان چ معین حاشیه ٔ ص 86، ذیل : اپیون ) : آن ...
-
افیون
لغتنامه دهخدا
افیون . [ اَف ْ ] (معرب ، اِ) تریاک . (یادداشت مؤلف ). شیره ٔ منجمد خشخاش که تریاک نیز گویند. این لفظ چنانکه گمان کرده اند مأخوذ از یونانی نیست بلکه مأخوذ از افینا می باشد که در زبان سانسکریت بمعنی شیره ٔ خشخاش است و آنرا هبیون و هپیون نیز گویند. ...
-
پندار
لغتنامه دهخدا
پندار. [ پ ِ ] (اِخ ) در کتاب احوال و اشعاررودکی تألیف سعید نفیسی آمده است : کمال الدین ابوالفتح پنداربن ابونصر خاطری رازی شاعر معروف زبان پهلوی و مداح مجدالدوله ٔ دیلمی (387-420 هَ . ق .) بوده ودر سال 401 درگذشته است . رجوع کنید به مجمعالفصحاء ج 1 ...
-
ه
لغتنامه دهخدا
ه. (حرف ) حرف سی ویکم است از حروف هجای فارسی و بیست وهفتم از حروف هجای عربی . نام آن «ها» ونشانه ٔ آن در تحریر «هَ ، ه » است و به حساب جمل آن را به پنج دارند. و آن از حروف حلقی و ناریه و مرفوع و مصمته است و در علم نجوم و معما رمز و نشانه ٔ زهره و رمز...