کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ابکار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ابکار
/'abkār/
معنی
۱. = بِکر
۲. (صفت) [مجاز] تازه؛ بدیع.
فرهنگ فارسی عمید
برابر فارسی
دوشیزگان، شتابیدن، نابسودگان
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ابکار
فرهنگ واژههای سره
دوشیزگان، شتابیدن، نابسودگان
-
ابکار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ بِکر] [قدیمی] 'abkār ۱. = بِکر۲. (صفت) [مجاز] تازه؛ بدیع.
-
ابکار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹ابکاره› [قدیمی] 'abkār ۱. کشتوزرع؛ کشاورزی: ◻︎ چو ورزه به ابکار بیرون شود / یکی نان بگیرد به زیر بغل (ناصرخسرو۱: ۳۲۱).۲. مزرعه: ◻︎ دریغ سیوسه باره زر و دروازه ده / دریغ حایط و قصرم زمین و ابکارم (سوزنی: ۶۴).
-
ابکار
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ بکر؛ دوشیزگان ، دختران دوشیزه .
-
ابکار
فرهنگ فارسی معین
( اِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پگاه برخاستن . 2 - (مص م .) بامداد از خواب بیدار کردن . 3 - (اِ.) بامداد.
-
ابکار
لغتنامه دهخدا
ابکار. [ اَ ] (اِ) اَبکاره . کشت و زرع . کشاورزی . حَرْث : چوورزه به ابکار بیرون شودیکی نان بگیرد بزیر بغل . ناصرخسرو.توسعاً، مزرع :دزدیست آشکاره [ روزگار ] که نستاندجز باغ و حائط و رز و ابکاره .ناصرخسرو.
-
ابکار
لغتنامه دهخدا
ابکار. [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ بکر. دوشیزگان . دختران دوشیزه . (وطواط). بکر بالکسر؛ دوشیزه ، یقع علی الرجل و المرئة. (منتهی الارب ). رجوع به کلمه ٔ دوشیزه و بکر شود.
-
ابکار
لغتنامه دهخدا
ابکار. [ اِ ] (ع مص ) بشبگیر رفتن . (زوزنی ).بامداد کردن و کسی را بر آن داشتن . (تاج المصادر). پگاه برخاستن . (زوزنی ). پگاه خیزانیدن . وارد شدن بر آب صبحگاهان . || شتاب نمودن . || (اِ) بامداد. (مهذب الاسماء). اول روز. مقابل عَشی ّ.
-
واژههای مشابه
-
آبکار
فرهنگ فارسی معین
(ص مر.)1 - سقا. 2 - شرابخوار.3 - ساقی . 4 - باده فروش . 5 - نگین ساز. 6 - آبیاری مزرعه . 7 - کسی که فلزات را آب می دهد.
-
آبکار
لغتنامه دهخدا
آبکار. (ص مرکب ) سقاء. آبکش : در تتق بارگهش گاه بارمائده کش عیسی و خضر آبکار. امیرخسرو.ابر را گفتم که چندین دور امساکت ببودگفت کزبهر رکاب شه بدم در انتظارکآن زمان کآید شه عالم بدارالملک خویش گوهر خود را کنم در راه میمونش نثارتا درافشانی من در شهر هر ...
-
إِبْکَارِ
فرهنگ واژگان قرآن
بامداد - صبحگاه -طرف ابتداي روز ( معناي اصلي و لغوي اين کلمه استعجال و شتابزدگي بوده است )
-
واژههای همآوا
-
آب کار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) 'ābkār ۱. کسی که فلزات را آب میدهد.۲. [قدیمی] کسی که آب به خانهها میبرد؛ سقا.۳. [قدیمی] بادهخوار.۴. [قدیمی] بادهفروش.
-
آب کار
فرهنگ فارسی معین
(بِ) (اِمر.) 1 - آبرو، اعتبار. 2 - نطفه ، منی .