کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ابریشم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ابریشم
/'abrišam/
معنی
۱. تاری بسیارنازک و محکم که از باز کردن پیلۀ کرم ابریشم تهیه میشود و در صنایع نساجی و تهیۀ تار بعضی از سازهای موسیقی به کار میرود.
۲. (موسیقی) [قدیمی] تار سازهایی مانند رباب و چنگ.
۳. (موسیقی) [قدیمی] هر سازی که با مضراب یا ناخن نواخته میشود.
۴. (موسیقی) [قدیمی] نوعی ساز زهی ایرانی که امروزه در دست نیست.
〈 ابریشم طرب: [قدیمی] تار ساز؛ زه.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بریشم، پرند، پرنیان، پیله، حریر
۲. تاره، زه، ساز
۳. بریشمنواز، دستانساز، نوازنده
۴. درختابریشم، شبخسب
دیکشنری
silk
-
جستوجوی دقیق
-
ابریشم
فرهنگ نامها
(تلفظ: ābriša(o)m) (پهلوی) رشتهای که از تارهای پیله برای دوختن و بافتن سازند ، حریر ؛ (در گیاهی) گلی به صورتِ رشتههای باریک آویخته به رنگ زرد یا سرخ که در تابستانها میرویَد؛ درخت این گل ؛ (در قدیم) (در موسیقی ایرانی) نوعی ساز زهی .
-
ابریشم
واژگان مترادف و متضاد
۱. بریشم، پرند، پرنیان، پیله، حریر ۲. تاره، زه، ساز ۳. بریشمنواز، دستانساز، نوازنده ۴. درختابریشم، شبخسب
-
ابریشم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹افریشم، بریشم› 'abrišam ۱. تاری بسیارنازک و محکم که از باز کردن پیلۀ کرم ابریشم تهیه میشود و در صنایع نساجی و تهیۀ تار بعضی از سازهای موسیقی به کار میرود.۲. (موسیقی) [قدیمی] تار سازهایی مانند رباب و چنگ.۳. (موسیقی) [قدیمی] هر سازی که با ...
-
ابریشم
فرهنگ فارسی معین
(اَ شَ یا شُ) [ په . ] (اِ.) 1 - رشته های بسیار نازکی که از پیلة کرم ابریشم جدا می کنند و استفاده می کنند. 2 - سازهای زه دار. 3 - درختی از دستة گل ابریشم ها جزء تیرة پروانه واران که گونه ای از آن در جنگل های شمال ایران به نام شب خسب (شوفِس ) موجود اس...
-
ابریشم
لغتنامه دهخدا
ابریشم . [ اَ ش َ ] (اِ) خیط و رشته که از تارهای پیله کنند دوختن و بافتن را. ابریسم . بریشم . حریر. قز. افریشم : و از نشابور جامه های گوناگون خیزد و ابریشم و پنبه . (حدود العالم ).کمندی ز ابریشم و چرم شیریکی تیغ درخورد گرد دلیر. فردوسی .همچنان باشم ت...
-
ابریشم
دیکشنری فارسی به عربی
حرير
-
واژههای مشابه
-
گل ابریشم
لغتنامه دهخدا
گل ابریشم . [ گ ُ ل ِ اَ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) درخت گل ابریشم از تیره ٔ لگومینوز و از جنس البیزیا میباشد. دو گونه در ایران موجود است : 1- شب خسب که در جنگلهای کرانه ٔ دریای مازندران در جلگه و میان بند فراوان است آنرا در گیلان شب خسب و در اطر...
-
ابریشم تاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) 'abrišamtāb کسی که تارهای پیله را به هم میتابد و ابریشم درست میکند؛ ابریشمگر.
-
ابریشم نواز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ‹بریشمنواز› [قدیمی] 'abrišamnavāz ساززن؛ چنگی.
-
byssal thread, byssus thread
ابریشم آبی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[اقیانوسشناسی، جانورشناسی] تار یا تارهایی محکم از پروتئین مایع که برخی از نرمتنان برای چسباندن خود به بستر تولید میکنند
-
ابریشم بها
فرهنگ فارسی معین
( ~. بَ) (اِمر.) مزد ساز زدن و چنگ زدن (مثل پول چای و شیربها در استعمال امروز).
-
ابریشم زن
فرهنگ فارسی معین
( ~. زَ) (اِفا.) نوازندة ابریشم ، چنگی .
-
ابریشم طرب
لغتنامه دهخدا
ابریشم طرب . [ اَ ش َ م ِ طَ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) زه . وتر. تار. تاره . از ذوات الاوتار و توسعاً هر ساز زه دار. هر ذات الاوتار : قدح مگیر چو حافظ مگر بناله ٔچنگ که بسته اند بر ابریشم طرب دل شاد.حافظ.
-
ابریشم تاب
لغتنامه دهخدا
ابریشم تاب . [ اَ ش َ ] (نف مرکب ) آنکه تارهای پیله بهم کند و خیط و رشته سازد.