کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آمر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آمر
/'āmer/
معنی
امرکننده؛ امردهنده؛ فرماندهنده؛ فرمانده؛ کارفرما.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
امرکننده، حاکم، فرمانده، کارفرما ≠ مامور
برابر فارسی
فرماینده
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
آمر
واژگان مترادف و متضاد
امرکننده، حاکم، فرمانده، کارفرما ≠ مامور
-
آمر
فرهنگ واژههای سره
فرماینده
-
آمر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] 'āmer امرکننده؛ امردهنده؛ فرماندهنده؛ فرمانده؛ کارفرما.
-
آمر
فرهنگ فارسی معین
(مِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) امر کننده ، فرماینده . 2 - ( اِ.) روز ششم یا چهارم از ایام عجوز.
-
آمر
لغتنامه دهخدا
آمر. [ م ِ ] (ع ص ) فرماینده . فرمانده . کارفرما. صاحب امر. ج ، آمِرین . || (اِ) ششم روز از ایام عجوز یا چهارم روز آن .
-
آمر
واژهنامه آزاد
آمِر: امر کننده،فرمانروا
-
واژههای مشابه
-
امر
واژگان مترادف و متضاد
۱. قضا ۲. کار ۳. جریان، حادثه، قضیه، مسئله ۴. تحکم، حکم، دستور، فرمان، فرمایش ۵. فقره
-
امر
فرهنگ واژههای سره
فرمایش
-
امر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] 'amr ۱. [جمع: اوامر] فرمان؛ حکم.۲. [جمع: امور] کار.۳. حادثه.۴. (ادبی) در دستور زبان، فعلی که با آن فرمان میدهند.۵. (تصوف) عالَم ملکوت؛ عالَم غیب.〈 امر بهمعروف: [مقابلِ نهی از منکر] (فقه) وادار کردن مردم به کارهای پسندیده و خو...
-
امر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] 'amar[r] ۱. تلختر.۲. محکمتر.۳. پابندتر به عهد و وفا.
-
امر
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) فرمان دادن . 2 - (اِ.) دستور، حکم . جِ اوامر. ؛~ و نهی کردن کسی را به اطاعت از خود واداشتن .
-
امر
لغتنامه دهخدا
امر. [ اَ ] (ع اِ) فرمان . (منتهی الارب ) (کشاف اصطلاحات الفنون ) (مهذب الاسماء) (ترجمان علامه ترتیب عادل ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (مؤید الفضلاء). حکم . (غیاث اللغات ) (فرهنگ فارسی معین ). فرمایش . (فرهنگ فارسی معین ). ج ، اوامر. (ناظم الاطباء) (...
-
امر
لغتنامه دهخدا
امر. [ اَ ] (ع مص ) فرمودن . (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان علامه ترتیب عادل )(آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). ضد نهی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دستور دادن . (فرهنگ فارسی معین ).
-
امر
لغتنامه دهخدا
امر. [ اَ م َ ] (اِخ ) موضعی است به دیار غطفان . (از مراصدالاطلاع ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).