کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آمدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آمدن
/'āmadan/
معنی
۱. رسیدن؛ فرارسیدن.
۲. پدیدار گشتن.
۳. بازگشتن.
۴. اتفاق افتادن.
۵. برازنده بودن؛ متناسب بودن: دکتر بودن به او میآمد.
۶. متولد شدن.
فرهنگ فارسی عمید
فعل
بن گذشته: آمد
بن حال: آ
دیکشنری
arrival, arrive, come, roll
-
جستوجوی دقیق
-
آمدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [پهلوی: āmatan، مقابل رفتن] 'āmadan ۱. رسیدن؛ فرارسیدن.۲. پدیدار گشتن.۳. بازگشتن.۴. اتفاق افتادن.۵. برازنده بودن؛ متناسب بودن: دکتر بودن به او میآمد.۶. متولد شدن.
-
آمدن
فرهنگ فارسی معین
(مَ دَ) [ په . ] (مص ل .) 1 - رسیدن ، فرا - رسیدن . 2 - آغاز کردن ،شروع کردن . 3 - سر زدن ، واقع شدن . 4 - گذشتن ، سپری شدن . 5 - اصابت کردن ، رسیدن . 6 - گنجیدن . 7 - پدیدار گشتن ، پیدا شدن . 8 - شدن ، گردیدن . 9 - فرض کردن . 10 - برآمدن ، مقابله ...
-
آمدن
لغتنامه دهخدا
آمدن . [ م َ دَ ] (مص ) جیاءة. جیئه . اتو. اَتْی . اتیان . اَتْوَة. جَی ْء. (دهار). مَجی ٔ. ایاب . قدوم . مقابل رفتن و شدن و ذهاب : شیر خشم آورد و جست از جای خویش آمد آن خرگوش را آلغده پیش . رودکی .بدینجای از بهر او آمدم بکینه همی جنگجو آمدم . فردوسی...
-
آمدن
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: bemiyan طاری: umay(mun) طامه ای: bomeyan طرقی: amaymun کشه ای: amaymun نطنزی: (b)ameyan
-
آمدن
لهجه و گویش تهرانی
مناسب بودن،برکت داشتن برای فرد، برازنده بودن لباس.
-
واژههای مشابه
-
امدن
لغتنامه دهخدا
امدن . [ اِ دِ ] (اِخ ) شهری است در آلمان در ایالت هانور . رجوع به لاروس بزرگ شود.
-
امدن
دیکشنری فارسی به عربی
تعال
-
عزم آمدن
لغتنامه دهخدا
عزم آمدن . [ ع َ م َ دَ ] (مص مرکب ) عزم حاصل شدن : چو عزم آمد آن گوهر پاک را.؟ (از آنندراج ).
-
عاجز آمدن
لغتنامه دهخدا
عاجز آمدن . [ ج ِ م َ دَ ] (مص مرکب ) ناتوان ماندن . قادر نبودن . توانا نبودن : چنان نبشتی که از آن نیکوتر نبودی چنانکه دبیران استاد در انشاء آن عاجز آمدندی . (تاریخ بیهقی ).آن را که مصطفی چو همه عاجز آمدنددر حرب روز بدر بدو داد رایتش . ناصرخسرو.رشته...
-
عیان آمدن
لغتنامه دهخدا
عیان آمدن . [ م َدَ ] (مص مرکب ) آشکار شدن . هویدا گشتن : چندان بمان که ماه نو آید عیان ز شرق وز سوی غرب شمس تلالا برافکند.خاقانی .
-
عیب آمدن
لغتنامه دهخدا
عیب آمدن . [ ع َ / ع ِ م َ دَ ] (مص مرکب ) نقص و آهو متوجه شدن . منسوب به عیب و نقص گشتن : عیب ناید بر عنب چون بود پاک و خوب و خوش گرچه از سرگین برون آید همی تاک عنب .ناصرخسرو.
-
کام آمدن
لغتنامه دهخدا
کام آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) مراد و آرزو حاصل شدن : مگر زین پرستنده کام آمدت که چون دیدیش یاد جام آمدت .اسدی .
-
کپ آمدن
لغتنامه دهخدا
کپ آمدن . [ ک َ م َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، حال مرغی است که می خواهد بچه بگذارد. (جمالزاده ، یکی بود یکی نبود) (فرهنگ فارسی معین ).
-
کم آمدن
لغتنامه دهخدا
کم آمدن . [ ک َ م َ دَ ] (مص مرکب ) کاسته شدن و اندک شدن و ناقص شدن و قطع شدن و ناتمام شدن . (ناظم الاطباء). اندک بودن . ناقص شدن . ناتمام بودن . (فرهنگ فارسی معین ). از شماره ٔ چیزی کاسته شدن . نرسیدن به حدی که بایسته است . کافی نبودن . کفاف ندادن :...