کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آشغال جمع کن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آشغال جمع کن
/'āšqāljam[']kon/
معنی
۱. کسی که انواع آشغال از قبیل خردهریزههای چوب و لته و کاغذ و مانند آن جمع میکند و میفروشد.
۲. کسی که مٲمور جمع کردن آشغالها است.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
آشغال جمع کن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [فارسی. عربی. فارسی] 'āšqāljam[']kon ۱. کسی که انواع آشغال از قبیل خردهریزههای چوب و لته و کاغذ و مانند آن جمع میکند و میفروشد.۲. کسی که مٲمور جمع کردن آشغالها است.
-
واژههای مشابه
-
اشغال
واژگان مترادف و متضاد
تسخیر، تصرف
-
اشغال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ شُغل] 'ašqāl = شغل
-
اشغال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'ešqāl ۱. مشغول ساختن وسیلهای یا چیزی.۲. به کار گرفتن.۳. کسی را به کار واداشتن.۴. جایی را تصرف کردن؛ پیاده کردن نیروی نظامی در شهر یا اراضی کشور دیگر به قصد تصرف دائم یا موقت.۵. (صفت) مشغول: خط اشغال است، دوباره تماس میگیرم.
-
اشغال
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - مشغول ساختن . 2 - جایی را تصرف کردن .
-
اشغال
لغتنامه دهخدا
اشغال . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ شُغْل و شُغُل و شَغَل . (منتهی الارب )(مؤید الفضلاء). شغلها. (غیاث ). کارها : ای خواجه ٔ بزرگ گر اشغال نی ترا برگیر جاخشوک و برو می درو حشیش . دقیقی . مردم ... بامداد نخست برای او [ خیزران ] رفتندی بسلام و سعی کردندی در اشغ...
-
اشغال
لغتنامه دهخدا
اشغال . [ اِ ] (ع مص ) در کار داشتن کسی را. لغت ردی است یا کم یا جید و فصیح . (منتهی الارب ). و آن لغتی جَیّد و بقولی ردی است . در ردی بودن این لغت گویند صاحب بن عباد بعامل خویش که در نامه ای نوشته بود: ان رأی مولانا ان یأمر باشغالی ببعض اشغاله فعل...
-
اشغال
دیکشنری فارسی به عربی
احتلال , زبالة , شغل , طفل , فضلات , قمامة , مشغول , نفايات , نفاية
-
busy signal
نشانک اشغال
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات] علامتی شنیداری یا دیداری که برای برخوان یا مبدأ شمارهگیری ارسال میشود و نشاندهندۀ در دسترس نبودن خط است متـ . سیگنال اشغال
-
occupancy rate 1
میزان اشغال
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] تعداد خودرو برحسب طول خودروِ سواری در هر خط عبور، در زمان معین
-
آشغال کله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'āšqālkalle ۱. استخوانها و خردهریزههای کلۀ گوسفند که قابل خوردن نیست.۲. (صفت) [عامیانه، مجاز] مردم پست و بیسروپا.
-
occupation probability
احتمال اشغال
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی، فیزیک] احتمال قرار گرفتن مجموعهای از ذرات کوانتومی در ترازی با انرژی معین
-
comminuter
آشغالخردکن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی محیطزیست و انرژی] دستگاهی که برای تسهیل تصفیۀ فاضلاب، مواد جامد موجود در فاضلاب را خرد میکند
-
comminution 1
آشغالخردکنی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی محیطزیست و انرژی] فرایند خرد کردن جامدات درشت موجود در فاضلاب