کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آشغالخردکنی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
comminution 1
آشغالخردکنی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی محیطزیست و انرژی] فرایند خرد کردن جامدات درشت موجود در فاضلاب
-
واژههای مشابه
-
اشغال
واژگان مترادف و متضاد
تسخیر، تصرف
-
آشغال
واژگان مترادف و متضاد
۱. آخال، خاشاک، خاکروبه، زباله، سقط، کثافت، مزبله ۲. بدردنخور، بنجل ۳. فاسد، منحرف
-
اشغال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ شُغل] 'ašqāl = شغل
-
اشغال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'ešqāl ۱. مشغول ساختن وسیلهای یا چیزی.۲. به کار گرفتن.۳. کسی را به کار واداشتن.۴. جایی را تصرف کردن؛ پیاده کردن نیروی نظامی در شهر یا اراضی کشور دیگر به قصد تصرف دائم یا موقت.۵. (صفت) مشغول: خط اشغال است، دوباره تماس میگیرم.
-
آشغال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آشخال، آخال› [عامیانه] 'āšqāl ۱. خاشاک؛ خاکروبه.۲. [مجاز] هر چیز دورریختنی: آتآشغال.
-
آشغال
فرهنگ فارسی معین
( اِ.) = آشخال : 1 - هر چیز دور ریختنی . 2 - (کن .) آدم بی ارزش و پست .
-
اشغال
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - مشغول ساختن . 2 - جایی را تصرف کردن .
-
آشغال
لغتنامه دهخدا
آشغال . (اِ) فضول چیزی :آشغال سبزی . آشغال کلّه . || سقط. نابکار. افکندنی . آخال . آشخال . خاش و خش . خش و خاش . خاشک . خاشاک . خاش و خماش . خماشه . خماش . آقال . داس و دلوس . حثاله . خس . || دَم ِ جارو. خاکروبه . قمامه .
-
اشغال
لغتنامه دهخدا
اشغال . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ شُغْل و شُغُل و شَغَل . (منتهی الارب )(مؤید الفضلاء). شغلها. (غیاث ). کارها : ای خواجه ٔ بزرگ گر اشغال نی ترا برگیر جاخشوک و برو می درو حشیش . دقیقی . مردم ... بامداد نخست برای او [ خیزران ] رفتندی بسلام و سعی کردندی در اشغ...
-
اشغال
لغتنامه دهخدا
اشغال . [ اِ ] (ع مص ) در کار داشتن کسی را. لغت ردی است یا کم یا جید و فصیح . (منتهی الارب ). و آن لغتی جَیّد و بقولی ردی است . در ردی بودن این لغت گویند صاحب بن عباد بعامل خویش که در نامه ای نوشته بود: ان رأی مولانا ان یأمر باشغالی ببعض اشغاله فعل...
-
اشغال
دیکشنری فارسی به عربی
احتلال , زبالة , شغل , طفل , فضلات , قمامة , مشغول , نفايات , نفاية
-
cracking 2
دانهخُردکنی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] خُرد کردن دانهها قبل از مرحلۀ روغنکشی
-
چرخ گوشت خردکنی
لغتنامه دهخدا
چرخ گوشت خردکنی . [ چ َ خ ِ خ ُ ک ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چرخ گوشت . ماشین گوشت خردکنی . دستگاه مخصوص گوشت کوبی . ماشین فلزی که بوسیله ٔ آن گوشت را کوبیده ، خرد کنند. رجوع به چرخ گوشت کوبی شود.