کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آشر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
اشر
دیکشنری عربی به فارسی
اشاره , اشاره کردن (باسريادست) , بااشاره صدا زدن , نشان دادن , نمايان ساختن , اشاره کردن بر
-
أَشِر
فرهنگ واژگان قرآن
خودپسند-طاغي
-
واژههای همآوا
-
عشر
لغتنامه دهخدا
عشر. [ ع َ ] (ع عدد، ص ، اِ) ده زن . (منتهی الارب ) (دهار). اسم است عدد ده را در صورتی که مضاف الیه آن مؤنث بود. (ناظم الاطباء). از اعداد مفرد اصلی است که با معدود مؤنث ، بدون تاء و با معدود مذکربا تاء تأنیث بکار رود، و تمییز آن جمع و مجرور باشد :...
-
عشر
لغتنامه دهخدا
عشر. [ ع َ ] (ع مص ) ده یک اموال را گرفتن . (از ناظم الاطباء): عشر القوم ؛ عُشر اموال آن قوم را گرفت . (از اقرب الموارد). ده یک بستدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). دهم حصه از چیزی گرفتن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || یکی از ده گرفتن ، یا ...
-
عشر
لغتنامه دهخدا
عشر. [ ع َ ش َ ] (اِخ ) قلعه ای است استوار در سرزمین اندلس از ناحیه ٔ شرق ، از اعمال أشِقة، و آن ازآن ِ فرنگی ها است . (از معجم البلدان ).
-
عشر
لغتنامه دهخدا
عشر. [ ع َ ش َ ] (ع اِ) جزء دوم اعداد مرکب عربی است چون أحدعشر، یازده و اثناعشر، دوازده و تسعةعشر، نوزده . و گاهی در اعداد مفرد نیز بکار رود چون عشر کلمات ، یعنی ده کلمه . (از ناظم الاطباء).
-
عشر
لغتنامه دهخدا
عشر. [ ع ِ ] (ع اِ) یک قطعه از هر چیزی که به ده قسمت شده باشد. (از اقرب الموارد). ده یک پاره ٔ چیز شکسته . (منتهی الارب ). || قطعه ای که از قدح یا دیگ می شکند، گوئی که آن قطعه ای است از ده پاره . ج ، أعشار. (از اقرب الموارد). || مابین دو نوبت آب شتر...
-
عشر
لغتنامه دهخدا
عشر. [ ع ُ ] (ع اِ) ده یک . (منتهی الارب ) (دهار). یک جزء از ده . (از اقرب الموارد). ده یوده ، یعنی یک پاره از ده پاره ٔ هر چیزی . (ناظم الاطباء). ج ، عُشور. أعشار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : سقراط اگر برجعت بازآیدعشری گمان بریش ز عشرینم . ناصر...
-
عشر
لغتنامه دهخدا
عشر. [ ع ُ ] (ع مص ) ده یک گرفتن از اموال کسی . (از منتهی الارب ). ده یک بستدن . (دهار). عَشر. و رجوع به عَشر شود.
-
عشر
لغتنامه دهخدا
عشر. [ ع ُ ش َ ] (اِخ ) (ذو...) وادیی است بین بصره و مکه از دیار تمیم ، سپس ازآن ِ بنی مازن بن مالک بن عمرو، از نواحی نجد. و نام آن در شعر مزاحم عقیلی آمده است . (از معجم البلدان ).
-
عشر
لغتنامه دهخدا
عشر. [ ع ُ ش َ ] (اِخ ) شعب و آبراهه ای است ازآن ِ هذیل که از داعة فرومیریزد، و آن کوهی است محصور بین دو نخله . و گویند آن وادیی است در حجاز. و گویند شعبی است ازآن ِ هذیل در نزدیکی مکه نزدیک نخلةالیمانیة. (از معجم البلدان ).
-
عشر
لغتنامه دهخدا
عشر. [ ع ُ ش َ ] (ع اِ) سه شب از هر ماه که بعداز شب نهم آید. (منتهی الارب ). سه شب از شبهای ماه ، که پس از تُسَع واقع است . (از اقرب الموارد). || هر نباتی را گویند که در وقت شکستن شاخ آن یابرکندن برگ آن شیری از وی برآید. (برهان قاطع). || نام رستنیی ا...
-
عشر
واژگان مترادف و متضاد
دهیک، عشریه، یکدهم
-
اشر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: اشرّ] [قدیمی] 'ašar[r] ۱. شریرتر؛ بدتر.۲. بدترین.
-
اشر
فرهنگ فارسی معین
(اَ شَ رّ) [ ع . ] (ص تف .) شریرتر، بدتر، شرورتر.