کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آسیبرسان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
اطلاعرسان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات، علوم کتابداری و اطلاعرسانی] ← عالِم اطلاعات
-
برقرسان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] ← شاخک برقرسان
-
disinformer
دُژاطلاعرسان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات، علوم کتابداری و اطلاعرسانی] کسی که به ارائه دُژاطلاعات میپردازد
-
messenger
پیامرسان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] نرمافزاری برای استفاده از خدمات پیامرسانی فوری
-
نامه رسان
فرهنگ فارسی معین
( ~ . رِ) (ص فا.) نامه بر، نامه آور.
-
پیروزی رسان
لغتنامه دهخدا
پیروزی رسان . [ رَ / رِ ] (نف مرکب ) رساننده ٔ پیروزی . مُبلّغ و مُبَشّر فتح : رنگ جبریلست تیغش را که عقل وحی پیروزی رسان می خواندش .خاقانی .
-
پیغام رسان
لغتنامه دهخدا
پیغام رسان . [ پ َ / پ ِ رَ / رِ ] (نف مرکب ) که پیغام رساند. که ادای رسالت کند. که پیغام گزارد : پیغام رسان او دگر بارآورد پیام ناسزاوار.نظامی .
-
رسالت رسان
لغتنامه دهخدا
رسالت رسان . [ رِ ل َ رَ / رِ ] (نف مرکب ) پیغام رسان : گر زر فدای دوست کند اهل روزگارما سر فدای پای رسالت رسان دوست .سعدی .
-
روزی رسان
لغتنامه دهخدا
روزی رسان . [ رَ ] (نف مرکب ) روزی رساننده . || (اِخ ) کنایه از ذات باری . (از لغت محلی شوشتر) : گرم نیست روزی ز مهر کسان خدایست رزاق و روزی رسان . نظامی .غم روزی مخورتا روز ماندکه خود روزی رسان روزی رساند. نظامی .دگر روز باز اتفاق اوفتادکه روزی رسان...
-
راحت رسان
لغتنامه دهخدا
راحت رسان . [ ح َ رَ /رِ ] (نف مرکب ) آسایش دهنده . (آنندراج ) : گر زخم یافته دلت از رنج بادیه دیدار کعبه مرهم راحت رسان شده . خاقانی .بر سر رگهای بازوی رباب نشتر راحت رسان آخر کجاست . خاقانی .دوست بود مرهم راحت رسان گرنه رها کن سخن ناکسان .نظامی .
-
شادی رسان
لغتنامه دهخدا
شادی رسان . [ رَ / رِ ] (نف مرکب ) نعت از شادی رسانیدن . رساننده ٔشادی . شادی بخش . شادی ده : زردی زر شادی دلهاست من شادم از آنک سکه ٔ رخ را زر شادی رسان آورده ام .خاقانی .
-
عنایت رسان
لغتنامه دهخدا
عنایت رسان . [ ع ِ ی َ رَ / رِ ] (نف مرکب ) یاری رساننده . امدادکننده : گر آید بخدمت چو دیگر کسان نباشم بر او جز عنایت رسان .نظامی .
-
فیروزی رسان
لغتنامه دهخدا
فیروزی رسان . [ رَ / رِ ] (نف مرکب ) پیروزی رسان . (فرهنگ فارسی معین ). رساننده ٔ پیروزی . آنکه سبب پیروزی شود.
-
نامه رسان
لغتنامه دهخدا
نامه رسان . [ م َ / م ِ رَ ] (نف مرکب ) رساننده ٔ نامه . قاصد. نامه بر. نامه آور. پیک : باد سحری نامه رسان من و تست ای باد چه مرغی که پرت باد درست .خاقانی .
-
نان رسان
لغتنامه دهخدا
نان رسان . [ رَ / رِ ] (نف مرکب ) آنکه از وجودش دیگران متنعم شوند. که از فیض وجود او دیگران امرار معاش کنند. که به معیشت اطرافیان کمک کند. روزی رسان .