کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آساد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
اسعد
لغتنامه دهخدا
اسعد. [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن سلامة (الاشهلی ) یا سعدبن سلامة. یکی از صحابه و انصار است . وی در وقعه ٔ جسر بدرجه ٔ شهادت رسید. (قاموس الاعلام ترکی ).
-
اسعد
لغتنامه دهخدا
اسعد. [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن سهل ، مکنی بابی امامة. یکی از صحابه . وی نواده ٔ دختری اسعدبن زرارة است . دو سال پیش از رحلت رسول اکرم (ص ) در مدینه ٔ منوره تولّد یافت . پیغمبر وی را بنام جدش موسوم ساخت . و با این وصف بصحبت آن حضرت نایل نشد و فقط احادیث ...
-
اسعد
لغتنامه دهخدا
اسعد. [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالقاهربن اسعد الاصفهانی . عالم محقق فاضل . از مشایخ محقق طوسی و شیخ میثم بحرانی و سید رضی الدین بن طاوس است و ابن طاوس از او مانند کفعمی ، در کتب خویش بسیار نقل کرده است . او راست : کتاب رشح الوفاء فی شرح الدّعاء. دعاءِ...
-
اسعد
لغتنامه دهخدا
اسعد. [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن عصمة الریاحی . مکنی به ابی البیداء. اعرابی است . او ببصره سکنی گزید و در آنجا کودکان را با اجرت تعلیم میداد و همه ٔ عمر را در بصره گذرانید و شوهر ام ابی مالک عمربن کرکرة است و شاعر بود. او راست :قال فیها البلیغ ما قال ذوال...
-
اسعد
لغتنامه دهخدا
اسعد. [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن عطیه . یکی از اصحاب نبوی . وی در روز بیعةالرضوان بشرف بیعت نایل شد. گویند در فتح مصر نیز حضور داشت و راوی برخی از احادیث و اخبار است . (قاموس الاعلام ترکی ).
-
اسعد
لغتنامه دهخدا
اسعد. [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن علی بن احمد زوزنی . مکنی به ابوالقاسم و معروف به بارع . ادیب و شاعر و فاضل و کاتب و مترسل . وی بنا بگفته ٔ عبدالغافر، در السیاق ، بروز عید اضحی سنه ٔ492 هَ .ق . درگذشت . یاقوت گوید: بخط تاج الاسلام خواندم که بارع از مردم ز...
-
اسعد
لغتنامه دهخدا
اسعد. [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن علی بن معمر حسینی عبیدی نحوی جوانبی ابوالبرکات . و گویند ابوالمبارک . در طبقات النحاةآمده که وی بمصر از ابی القاسم بن القطاع حدیث آموخت و از وی پسر او محمد حدیث فراگرفت . از اشعار اوست :و اتخذ حب ّ النبی ملجاءثم ّ اصحاب ال...
-
اسعد
لغتنامه دهخدا
اسعد. [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن کرابیسی مکنی به ابوالمظفر و ملقب به جمال الدین . او راست : الموجز فی شرح مختصر نجم الدین . فروق فی فروع الحنفیه . (کشف الظنون ).
-
اسعد
لغتنامه دهخدا
اسعد. [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد متهئی (کذا) . او راست : طریقة فی الخلاف و الجدل . (کشف الظنون چ 1 استانبول ج 2 ص 100).
-
اسعد
لغتنامه دهخدا
اسعد. [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن (شیخ الاسلام ) اسماعیل بن اسود. او راست : اطراف الاَّثار فی تذکرة عرفاء الادوار. وفات او بسال 1166 هَ .ق . است .
-
اسعد
لغتنامه دهخدا
اسعد. [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن ابی نصر، مکنی به ابوالفتح . رجوع به اسعد میهنی شود.
-
اسعد
لغتنامه دهخدا
اسعد. [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن محمود (ابی الفضایل )بن خلف بن احمدبن محمد العجلی الاصفهانی مکنی بابی الفتوح و ملقب بمنتجب الدین . فقیه شافعی واعظ. یکی از فقهاء فضلا موصوف بعلم و زهد و مشهور بعبادت و نسک و قناعت . او جز از کسب دست خویش نخورد و وراقی میکرد...
-
اسعد
لغتنامه دهخدا
اسعد. [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن مسعودبن علی بن محمدبن عتبی . مکنی به ابی ابراهیم . وی از فرزندان عتبةبن غزوان است . و بنا بگفته ٔ سمعانی ، در المذیل ، نواده ٔ ابونصر محمدبن عبدالجبار عتبی است . اما چنانکه گذشت ، نام عبدالجبار در نسب او نیست و شایدبود که ...
-
اسعد
لغتنامه دهخدا
اسعد. [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن مطران بن ابی الفاتح الیاس بن جرجیس مکنی بابی نصر و ملقب بموفق الدین . یکی از اطبای معروف اسلام . متوفی بسال 585 هَ .ق . وی را کتابی است مسمی به «بستان الاطباء وروضة الالبّاء» محتوی بر نوادر بسیار که بر اتمام آن توفیق نیافت...
-
اسعد
لغتنامه دهخدا
اسعد. [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن مماتی . رجوع به اسعدبن الخطیر... و ابن مماتی شود.