کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آرامگه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آرامگه
لغتنامه دهخدا
آرامگه . [ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف آرامگاه . جای آسایش . مهد. مهاد : نهاده برآن دژ دری آهنین هم آرامگه گشت و هم جای کین . فردوسی .ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست ؟ حافظ.جان بشکرانه کنم صرف گر آن دانه ٔ دُرصدف دیده ٔ حافظ ب...
-
جستوجو در متن
-
استان
لغتنامه دهخدا
استان . [ اَ ] (اِ) جای خواب و آرامگه را گویند که بمعنی آستانه باشد. (جهانگیری ). || (ص ) ستان . مؤلف آنندراج گوید: به پشت باز افتاده : ستیزه جویان بر آستان اجل ، استان میخوابیدند. (ملاّمنیر).
-
عاشق کش
لغتنامه دهخدا
عاشق کش . [ ش ِ ک ُ ] (نف مرکب ) کشنده ٔ عاشق : تیر عاشق کش ندانم بر دل حافظ که زداینقدر دانم که از شعر ترش خون میچکید.حافظ. || آنکه عاشق خود را به محبتی ننوازد و بر وی ستم کند. جفا کننده در حق عاشق : ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست منزل آن مه عاشق کش ع...
-
آوردگه
لغتنامه دهخدا
آوردگه . [ وَ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) آوردگاه . رزمگاه . میدان . میدان جنگ : به آوردگه رفت نیزه به دست [ سیاوش ]عنان را بپیچید چون پیل مست . فردوسی .به آوردگه شد سپه ، پهلوان بقلب اندرون با گروه گوان . فردوسی .بگفت این و بگرفت نیزه بدست به آوردگه رفت چون...
-
چشمه ٔ خورشید
لغتنامه دهخدا
چشمه ٔ خورشید. [ چ َ / چ ِ م َ /م ِ ی ِ خوَرْ / خُر ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ) قرص خورشید. قرص خور. عین الشمس . قرص آفتاب : آنگه گر نیم شب درش بگشائی چشمه ٔ خورشید را ببینی تابان . رودکی .از دو رخ تو نور برد چشمه ٔ خورشیدوز دو لب تو طعم برد چشمه ٔ ...
-
آرامگاه
لغتنامه دهخدا
آرامگاه . (اِ مرکب ) وَطن . (محمودبن عمر ربنجنی ). موطن . مسکن . جای . جایگاه : مگر کو بماند به نزدیک شاه کند کشور و بومت آرامگاه . فردوسی .که ما را دل از بوم و آرامگاه چگونه بود شاد بی روی شاه ؟ فردوسی .بسازم بر این بوم آرامگاه بمهر و وفای تو ای نیک...
-
شبانگه
لغتنامه دهخدا
شبانگه . [ ش َ گ َه ْ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) مرکب از شب + «گه » مخفف گاه پسوند زمان و مکان . شبانگاه : شبانگه رسیدند دل ناامیدبدان دژ که خواندندی او را سپید. فردوسی .شبانگه چو بنشست بر تخت ماه سوی آسیا شد به نزدیک شاه . فردوسی .شبانگه به درگاه بردش کش...
-
ثمود
لغتنامه دهخدا
ثمود. [ ث َ / ث ُ ] (اِخ ) نام یکی از قبائل قدیم عرب . مسکن این قبیله در موصل میان حجازو شام بوده و در قرآن کریم نام این قبیله مانند قبیله ٔ عاد در ردیف جدیس [ کذا ] و طسم بیامده است و چنانکه انساب شناسان عرب گویند این قوم از فرزندان ثمودبن جاثربن ار...
-
آرمیدن
لغتنامه دهخدا
آرمیدن . [ رَ دَ ] (مص ) (شاید از: آ، ادات نفی و سلب + رمیدن ) آرامیدن . سکون . رکون . آرام شدن . استراحت . مستریح شدن . راحت یافتن . آسوده شدن . بیاسودن . آسودن . استقرار. قرار. آسایش . اِتّداع . انمهلال . خفتن . آرام گرفتن . قرار گرفتن . بی جنبش شد...
-
بادروزه
لغتنامه دهخدا
بادروزه . [ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) بادروژه . بمعنی هرروزه باشد. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). عادت بود مستمر. عادت و کار هرروزه است چه غذا باشد چه لباس که هر روز پوشند یا کاری که هر روز کنند. معتاد. مألوف . چیزی که هر روز بکار برند و استعمال کنند چ...
-
آرایش
لغتنامه دهخدا
آرایش . [ ی ِ ] (اِمص ، اِ) (از پهلوی آرایشن ) اسم مصدر آراستن . زیب . زینت . تدبیج . زیور. جمال . زَین . زبرج . حلیه . (دهّار). زهره . تنقیش . زخرف . تجمل . تزیین . تزین . تحلی . تقین . پیرایه : خرد گیر کآرایش کارتست نگهدار گفتار و کردار تست هم آرای...
-
نسیم
لغتنامه دهخدا
نسیم . [ ن َ ] (ع اِ) باد نرم . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (از صراح ) (از منتخب اللغات ) (آنندراج ). دم باد. (منتهی الارب ). بادخوش . (دستوراللغة) (زمخشری ) (دهار). اول بادی که وزیدن گیرد. (از صراح ). باد خنک . هواء بارد. (از بحر الجواهر). اول هر ...
-
عیار
لغتنامه دهخدا
عیار. [ ع َی ْ یا ] (ع ص ) بسیار آمدوشدکننده و گریزنده و مرد تیزخاطر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مرد بسیار آمدوشدکننده و ذکی . (از اقرب الموارد). || بسیارگشت و بهر سو رونده در چراگاه . (منتهی الارب ). بسیار گشت کننده . (ناظم الاطباء). آنکه بهر سو...
-
گه
لغتنامه دهخدا
گه . [ گ َه ْ ] (اِ) مخفف گاه . بوته ٔ زرگران که در آن طلا و نقره گدازند. (برهان قاطع) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ). کوره . کوره ٔ حدادی : شوسه ٔ سیم نکوتر بر تو یا گه سیم ؟شاخ بادام بآیین تر، یا شاخ چنار؟ فرخی .دشت ماننده ...