کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آخال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
پوش
لهجه و گویش تهرانی
آخال و پوسته سبک /برف سبک/خیمه بزرگ
-
slag blowhole
مُک سرباره
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مواد و متالورژی] نوعی مُک که محتوی آخال سربارهای است و عموماً در قسمت فوقانی قطعۀ ریختگی به وجود میآید
-
آشخال
لغتنامه دهخدا
آشخال . (اِ) آخال . سقط. افکندنی . نابکار. آشغال . حثاله .
-
ادون قپو
لغتنامه دهخدا
ادون قپو. [اُ ق َ ] (اِخ ) موضعی بمغرب اوشاق ، در نواحی آخال .
-
offal
دیکشنری انگلیسی به فارسی
عسل، مواد زائد، لاشه، سیرابی، اشغال، اخال، کف
-
خاشاک
واژگان مترادف و متضاد
۱. آخال، آشغال، خار، خاکروبه، خس، زباله، گل ۲. علف، کاه، چوبریزه
-
آشغال
واژگان مترادف و متضاد
۱. آخال، خاشاک، خاکروبه، زباله، سقط، کثافت، مزبله ۲. بدردنخور، بنجل ۳. فاسد، منحرف
-
آچاک
لغتنامه دهخدا
آچاک . (اِ) خاک . شاهدی برای این کلمه یافته نشد و دور نیست که تصحیفی از آخال بمعنی خاشاک باشد.
-
آقال
لغتنامه دهخدا
آقال . (اِ) مصحف آخال . داس و دلوس . خاش و خماش . سَقط. افکندنی . بکارنیامدنی .
-
خیل
لغتنامه دهخدا
خیل . [ خ َ / خی ] (ع مص ) گمان بردن . منه : خال الشی ٔ خیلا، خیلة خالا، خیلانا، مخیلة، مخالة، خیلولة و متکلم وحده ٔ مضارع آن اِخال می باشد و اَخال لغت ضعیفی است . || مداومت کردن برخوردن انغوزه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
-
داشخال
لغتنامه دهخدا
داشخال . (اِ) داشخار. ریم آهن . (برهان ). (شاید کلمه از داش به معنی کوره و خال مخفف آخال ، به معنی چیزهای دور افکندنی باشد).
-
انداختنی
لغتنامه دهخدا
انداختنی . [ اَ ت َ ] (ص لیاقت ) نابکار. آخال . آشغال . سقط. خراش . افکندنی . (یادداشت مؤلف ). || کواکب منقضه . (از فهرست لغات و اصطلاحات التفهیم ص قلب ).
-
آمرغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'āmo(a)rq ۱. مایه؛ مقدار؛ قدر؛ قیمت؛ ارج؛ ارز: ◻︎ نداند دل آمرغِ پیوند دوست / بدانگه که با دوست کارش نکوست (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۹۸).۲. خلاصه.۳. ذخیره؛ بهره.۴. اندکی از چیزی: ◻︎ از عمر نماندهست بر من مگر آمرغ / در کیسه نمانده...
-
آشغال
لغتنامه دهخدا
آشغال . (اِ) فضول چیزی :آشغال سبزی . آشغال کلّه . || سقط. نابکار. افکندنی . آخال . آشخال . خاش و خش . خش و خاش . خاشک . خاشاک . خاش و خماش . خماشه . خماش . آقال . داس و دلوس . حثاله . خس . || دَم ِ جارو. خاکروبه . قمامه .
-
مفسقه
لغتنامه دهخدا
مفسقه . [ م َس َ ق َ ] (ع اِ) اسم مکان از فسق . بیت اللطف . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). محل فسق و فساد. (کلیات شمس چ فروزانفر ج 7 فرهنگ نوادر لغات ). مفسقة : قوت و غذای باب تو و عم و خال توز آخال و از تکسک خرابات و مفسقه . سوزنی (از یادداشت ایضاً).ا...