کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شتاب کش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
آبکش
فرهنگ فارسی عمید
۱. کشندۀ آب؛ آنکه با دلو آب از چاه بالا میآورد؛ کسی که کارش کشیدن آب از چاه است: ◻︎ به چاه اندرون آب سرد است و خوش / فرودآی تا من بُوَم آبکش (فردوسی: ۶/۲۰۸)، ◻︎ غلام آبکش باید و خشتزن / بُوَد بندۀ نازنین مشتزن (سعدی۱: ۱۶۶).۲. کسی که با مشک یا دلو...
-
آدمی کش
فرهنگ فارسی عمید
۱. آنکه مردم را بکشد؛ قاتل؛ آدمکش: ◻︎ میباش طبیب عیسوی هُش / اما نه طبیب آدمیکش (نظامی۳: ۳۷۷).۲. [مجاز] بیرحم.
-
آنکش
فرهنگ فارسی عمید
آنکه او را.
-
آهن کش
فرهنگ فارسی عمید
= آهنربا
-
اتوکش
فرهنگ فارسی عمید
کسی که کارش اتو کشیدن لباس است.
-
اره کش
فرهنگ فارسی عمید
کسی که پیشهاش بریدن چوب، تخته، یا تنۀ درخت با اره است.
-
انگشت کش
فرهنگ فارسی عمید
= انگشتنما
-
بادکش
فرهنگ فارسی عمید
۱. بادگیر.۲. تنوره.۳. مجرای باد در دیوار یا سقف خانه.۴. (طب قدیم) شاخ یا آلت میانتهی که حجامتگر محل حجامت را با آن میمکید و بعد تیغ میزد.۵. (پزشکی) = بادشکن〈 بادکش کردن: (مصدر متعدی) (طب قدیم) کوزه انداختن به بدن بیمار؛ حجامت کردن. Δ هو...
-
باده کش
فرهنگ فارسی عمید
بادهخوار؛ بادهپیما.
-
بارکش
فرهنگ فارسی عمید
۱. کشندۀ بار؛ باربردار؛ باربر؛ باری.۲. ویژگی چهارپایی که توانایی حمل بار سنگین را دارد؛ قوی: اسب بارکش.۳. [قدیمی، مجاز] دارای صبر و تحمل در برابر مشکلات و مصائب؛ صبور.۴. [قدیمی، مجاز] غمزده؛ غمخوار؛ غصهدار: ◻︎ دل پادشاهان شود بارکش / چو بینند در ...
-
برات کش
فرهنگ فارسی عمید
کسی که برات مینویسد و به کسی دستور میدهد که پولی را به شخص دیگری بدهد.
-
بلاکش
فرهنگ فارسی عمید
کسی که همیشه دچار رنج و سختی و بلا باشد.
-
بندکش
فرهنگ فارسی عمید
کارگر ساختمان که کار او پر کردن درزهای آجرها و سنگهایی است که در نمای ساختمانها به کار رفته.
-
پاشنه کش
فرهنگ فارسی عمید
آلت فلزی، پلاستیکی یا امثال آن که هنگام پوشیدن کفش پشت پا میگذارند و با آن لبۀ عقب کفش را بالا میکشند.
-
پدرکش
فرهنگ فارسی عمید
کسی که پدر خود را کشته باشد؛ کشندۀ پدر.