کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسکارابورگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
آتش برگ
فرهنگ فارسی عمید
آتشزنه؛ آتشگیره.
-
ارگ
فرهنگ فارسی عمید
قصر یا قلعهای کوچک که میان قلعهای بزرگ ساخته میشود: ◻︎ آستان باب ارگت قبلهٴ جمهور باد / ملک و ملک و جان و جاهت تا ابد معمور باد (نزاری: مجمعالفرس: ارگ).
-
ارگ
فرهنگ فارسی عمید
واحد اندازهگیری انرژی در سلسلۀ C.G.S.
-
ارگ
فرهنگ فارسی عمید
نوعی ساز بادی شبیه پیانو متشکل از دو ردیف صفحهکلید و یک مجموعه پدال که اصوات آن بهوسیلۀ جریان هوا در لولههایی با اندازههای مختلف تولید میشود. Δ نواختن این ساز قدیمی از قرن پنجم میلادی در کلیساها متداول شد.
-
بدرگ
فرهنگ فارسی عمید
بداصل؛ بدذات؛ بدطینت.
-
برگ
فرهنگ فارسی عمید
۱. (زیستشناسی) قسمتی از گیاه که معمولاً سبز، پهن، یا سوزنی است.۲. واحد شمارش ورقۀ کاغذ: یک برگ کاغذ.۳. ورقی برای بازی.۴. نوعی کباب تهیهشده از قطعههای گوشت گوسفند یا گوساله.۵. ورقی برای یادداشت؛ فیش.۶. [قدیمی] ساز و نوا؛ سامان؛ اسباب؛ توشه.۷. [قدیم...
-
بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
۱. دارای اندازه یا حجم زیاد؛ کلان: خانهٴ بزرگ.۲. بااهمیت؛ برجسته: رماننویس بزرگ.۳. با سن بیشتر: برادر بزرگ.۴. دارای سن زیاد؛ بالغ.۵. سخت؛ شدید: رنج بزرگ، فاجعهٴ بزرگ.۶. شریف؛ محترم.۷. (اسم) رئیس؛ سرپرست.۸. (اسم) دارای مقام یا طبقۀ اجتماعی بالا: بزرگ...
-
بی برگ
فرهنگ فارسی عمید
۱. درختی که برگهایش ریخته باشد.۲. [قدیمی، مجاز] بینوا؛ بیسروسامان.
-
بیدبرگ
فرهنگ فارسی عمید
۱. (زیستشناسی) برگ درخت بید.۲. [قدیمی] نوعی پیکان شبیه برگ بید: ◻︎ نشانده یکی بیدبرگی به تیر / که از سهم او تیر چرخ است پیر (فردوسی: لغتنامه: بیدبرگ).
-
بی رگ
فرهنگ فارسی عمید
بیغیرت؛ کسی که غیرت و تعصب نداشته باشد.
-
پدربزرگ
فرهنگ فارسی عمید
۱. پدرِ پدر.۲. پدرِ مادر.
-
پربرگ
فرهنگ فارسی عمید
۱. گیاهی که برگ بسیار دارد؛ بسیاربرگ.۲. [قدیمی] کسی که سازوسامان و توشۀ بسیار دارد.
-
پرشاخ وبرگ
فرهنگ فارسی عمید
درخت یا بوته که شاخه و برگ بسیار داشته باشد.
-
پولادترگ
فرهنگ فارسی عمید
جنگجویی که خود پولادین بر سر دارد: ◻︎ ز پولادترگ اندر آمد به فرق / به دریای خون شد تن خسته غرق (نظامی۵: ۹۷۴).
-
پولادرگ
فرهنگ فارسی عمید
اسب قوی، پرزور، و پرطاقت.