کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صریح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
صریح
فرهنگ فارسی معین
(صَ) [ ع . ] 1 - (ص .) ظاهر. 2 - (ق .) بی پرده ، رک .
-
جستوجو در متن
-
رک
فرهنگ فارسی معین
(رُ) (ق .) صریح ، بی پرده .
-
سرگشاده
فرهنگ فارسی معین
( ~ . گُ دِ) (ص .) صریح ، بی پرده .
-
پاک و پوست کنده
فرهنگ فارسی معین
(کُ کَ دِ) (ص مر.) آشکار، صریح .
-
پوست کنده
فرهنگ فارسی معین
(کَ دِ) (ص مف .) کنایه از: صریح ، بی پرده .
-
پوست کندن
فرهنگ فارسی معین
(کَ دَ) (مص م .) 1 - پوست گرفتن . 2 - قشری از مغز جدا کردن . 3 - غیبت کردن . 4 - صریح گفتن .
-
حرف حساب
فرهنگ فارسی معین
(حَ فِ حِ)(ص مر.)سخن معقول و منطقی ، سخن صریح و بدو ن مجامله .
-
منصوص
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - معین شده . 2 - به ثبوت رسانیده . 3 - آنچه از آیات قرآن و احادیث که صریح و آشکار باشد و محتاج به تأویل نبود.
-
نص
فرهنگ فارسی معین
(نَ صّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - صریح و آشکار. 2 - اصل و عین مطلب . ج . نصوص .
-
محکمات
فرهنگ فارسی معین
(مُ کَ) [ ع . ] (اِمف .) آیاتی که معنی آن صریح بود و نیازمند به تأویل نباشد. جِ محکمه (محکم ).
-
صاف
فرهنگ فارسی معین
[ ازع . ] (ص .) 1 - روشن ، زلال . 2 - آفتابی . 3 - پاک ، بی آلایش . 4 - هموار، بی چین و چروک . ؛ ~ و پوست کنده به طور صریح و آشکار. ؛ ~ و صوف منظم و مرتب .
-
از
فرهنگ فارسی معین
( اَ) [ په . ] (حراض .)1 - علامت مفعول غیر - صریح یا باواسطه . 2 - علامت ابتدا و آغاز. 3 - در، اندر. 4 - برای ، بهر، به سبب . 5 - نسبت به ، در مقایسه با. 6 - به دلیل ، به علت . 7 - در، اندر. 8 - از سویی ، از طرف . 9 - به جای ، در عوض .
-
را
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (حر.) 1 - نشانة مفعول صریح یا بی واسطه (مستقیم ): خانه را خریدم ، کتاب را دادم . 2 - اختصاص را رساند به معنی برای : منت خدای را. 3 - دربارة ، در حق : و آن آنچنان بود که ایشان موسی را گفتند پیس است . 4 - برای اعتراض و تمسخر یا تنبیه بعد از اس...
-
مفعول
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - انجام داده شده ، کرده شده . 2 - کسی یا چیزی که فعل بر آن واقع شده باشد. و آن به دو قسم است : ؛ ~ِ باواسطه (بواسطه ) یا غیرصریح یا غیرمستقیم ، آن است که معنی فعل رابه واسطة حرفی از حروف اضافه تمام کند. ؛ ~ِ بی واسطه یا صریح...