کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حرفي پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
پیش دادن
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (مص م .) 1 - دادن از پیش ، دادن از قبل . 2 - درس را به معلم پس دادن . 3 - ضمه دادن حرف ، مضموم خواندن حرفی را. 4 - مضموم نوشتن حرفی را.
-
پرچانگی کردن
فرهنگ فارسی معین
(پُ نِ. کَ دَ) (مص ل .) پر - حرفی کردن ، وراجی کردن .
-
خماسی
فرهنگ فارسی معین
(خُ) (ص نسب .) 1 - پنج جزوی ، آن چه دارای پنج جزو باشد. 2 - کلمة پنج حرفی .
-
ابدال
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - عوض و بدل کردن . 2 - قرار دادن حرفی به جای حرفی دیگر برای دفع ثقل و سنگینی . 3 - یکی از اقسام نه گانة وقف مستعمل چون تبدیل تاء به هاء در رحمت و رحمه .
-
ادغام
فرهنگ فارسی معین
( اِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - در هم فشردن و فرو بردن دو چیز. 2 - حرفی را در حرف دیگر آمیختن .
-
ایگرگ
فرهنگ فارسی معین
(رِ) [ فر. ]Y 1 - نام حرف بیست و پنجم الفبای فرانسه . 2 - حرفی که در معادلات ریاضی نشان دهندة مجهول است . 3 - مجهولی دیگر
-
ثلاثی
فرهنگ فارسی معین
(ثَ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - سه تایی . 2 - کلمة سه حرفی در صرف .
-
جار
فرهنگ فارسی معین
(رّ) [ ع . ] (اِفا.) جر دهنده ، حرفی که مدخول خود را جر دهد. مدخول را مجرور گویند و مجموع را جار و مجرور.
-
جازمه
فرهنگ فارسی معین
(زِ مِ) [ ع . جازمة ] (اِفا.) 1 - مونث جازم . 2 - حرفی که چون بر فعل درآید آخر آن را ساکن گرداند.
-
وقفه
فرهنگ فارسی معین
(وَ فِ یا فَ) [ ازع . ] (اِمص .) 1 - توقف ، ایست . 2 - توقف در حرفی از کلمه . 3 - فراغت ، فرصت .
-
مزاحف
فرهنگ فارسی معین
(مُ حَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - مقاتله شده . 2 - بحر یا رکنی که در آن حرفی کم یا زیاده شده باشد.
-
مثنی
فرهنگ فارسی معین
(مُ ثَ نّا) [ ع . ] (اِ.) 1 - دو دو، دوتا دوتا. 2 - حرفی که دارای دو نقطه باشد.
-
مشدد
فرهنگ فارسی معین
(مُ شَ دَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - سخت و محکم شده . 2 - حرفی که دارای تشدید باشد.
-
مفعول
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - انجام داده شده ، کرده شده . 2 - کسی یا چیزی که فعل بر آن واقع شده باشد. و آن به دو قسم است : ؛ ~ِ باواسطه (بواسطه ) یا غیرصریح یا غیرمستقیم ، آن است که معنی فعل رابه واسطة حرفی از حروف اضافه تمام کند. ؛ ~ِ بی واسطه یا صریح...
-
ایکس
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ]X 1 - نام حرف بیست و چهارم الفبای فرانسه . 2 - حرفی که در معادلات ریاضی نشان دهندة مجهول است . 3 - مجازاً عنوانی برای شخص یا چیزی که مشخصاتش معلوم نیست .