کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یکدله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
یکدله
لغتنامه دهخدا
یکدله . [ ی َ / ی ِ دِ ل َ / ل ِ ] (ص نسبی ) موافق و بی ریا و بی نفاق . (آنندراج ) (برهان ) (ناظم الاطباء). صادق . (ناظم الاطباء). متفق .(غیاث ). یکدل . صمیمی . (یادداشت مؤلف ) : خوشا نبید غارجی با دوستان یکدله گیتی به آرام اندرون مجلس به بانگ و ولو...
-
جستوجو در متن
-
هفت گاه
لغتنامه دهخدا
هفت گاه . [ هََ ](اِ مرکب ) هفت فلک . (انجمن آرا) (برهان ) : یکدله ٔ شش جهت و هفتگاه نقطه ٔ نه دایره بهرامشاه . نظامی .|| هفت کشور. (برهان ). مثال معنی اول برای این معنی هم مناسب مینماید.
-
غارجی
لغتنامه دهخدا
غارجی . [ رِ ] (ص نسبی ، اِ) منسوب به غارج . شراب صبوحی را گویند یعنی شرابی که به هنگام صبح نوشند. || ساقی را نیز گفته اند. || کسی را هم میگویند که صبوحی خورد. (برهان ). در این کلمه غاوجی هم آمده است . (از برهان ). این کلمه از غارِج به افزودن یاء نسب...
-
صدیق
لغتنامه دهخدا
صدیق . [ ص َ ] (ع ص ، اِ) دوست . (منتهی الارب ) (ربنجنی ) (مهذب الاسماء) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). ج ، اصدقاء. صُدَقاء. صُدقان . جج ، اصادق . (منتهی الارب ). دوست خالص ضد عدوّ. یکدل . یکدله . هوالذی لم یدع شیئاً مما اظهره باللسان الا حققه بقلبه و عمل...
-
ده دله
لغتنامه دهخدا
ده دله . [ دَه ْ دِ ل َ ] (ص نسبی ) کنایه است از بیوفا و هرجایی و کسی که هر دم دل به دیگری دهد و او را بوالهوس خوانند. (از برهان ) (از ناظم الاطباء). کنایه از متلون مزاج است . (آنندراج ). بلهوس . (غیاث ): ای ده دله ٔ صددله دل یکدله کن . || متردد و پر...
-
مری
لغتنامه دهخدا
مری . [ م ِ ] (از ع ، اِمص ) خصومت بود و عرب «مراء» گویند که «مری » ممال آن است . (از صحاح الفرس ). ممال مراء عربی است به معنی پیکار و جدل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ستیزه . رجوع به مراء شود. || (مص ) کوشیدن و ستیزه و برابری کردن با کسی در مرتبه ...
-
میره
لغتنامه دهخدا
میره . [ رَ /رِ ] (اِ) میر. خواجه و رئیس و کدخدا. (ناظم الاطباء). به معنی خواجه باشد که کدخدا و رئیس است . (برهان ). خواجه . خداوند. کدخدا. بزرگ . (یادداشت مؤلف ). خواجه و بزرگ باشد. (انجمن آرا) (آنندراج ) : یکسره ، میره همه باد است و دم یکدله ، میر...
-
دودله
لغتنامه دهخدا
دودله . [ دُ دِ ل َ / ل ِ ] (ص نسبی ) متردد و مشکوک و بی ثبات و کسی که در کارها همیشه شک می آورد و هرگز از روی یقین کاری نمی کند. (ناظم الاطباء). کنایه است از متردد. به عکس یکدله . (انجمن آرا). دودل . مردد. مذبذب . مریب . مرتاب . شاک . مضطرب . باتردد...
-
ولوله
لغتنامه دهخدا
ولوله . [ وَل ْ وَ ل َ / وِل ْ وِ ل ِ ] (از ع ، اِ) جوش و خروش . (غیاث اللغات ). شور و آشوب و غوغا. (برهان ) (غیاث اللغات ). بانگ و فریاد. (غیاث اللغات ) (صراح اللغة) : خوشا نبیدغارجی با دوستان یکدله گیتی به آرام اندرون مجلس به بانگ و ولوله . شاکر بخ...
-
دودل
لغتنامه دهخدا
دودل . [ دُ دِ ] (ص مرکب ) دودله . بی ثبات . متردد. مردد. شکاک . مریب . مذبذب . مرتاب . شاک . مقابل یکدل . (یادداشت مؤلف ). کسی را گویند که در امری متردد باشد (برهان ). متفکر و سراسیمه ، برعکس یکدله . (آنندراج ). رجوع به دودله شود.- دودل بودن ؛ ترد...
-
شش جهت
لغتنامه دهخدا
شش جهت . [ ش َ / ش ِ ج َ هََ ] (اِ مرکب ) جهات سته . شش طرف ؛ یعنی پیش و پس و چپ و راست و بالا و پایین . (ناظم الاطباء). پیش و پس و چپ و راست و زیر و زبر. (از التفهیم ). اطراف عالم که مشرق و مغرب و جنوب و شمال و تحت و فوق باشد. (آنندراج ) (غیاث اللغا...
-
ابوسلیک
لغتنامه دهخدا
ابوسلیک . [ اَ س ُ ل َ ] (اِخ )گرگانی . نام شاعری مادح ملوک صفّاری . از اشعار او تنها پاره ای در لغت نامه ها بر جای است و از آن جمله :خون خود را گر بریزی بر زمین به که آب روی ریزی بر کناربت پرستیدن به از مردم پرست پند گیر و کار بند و گوش دار. ###به م...
-
باد و دم
لغتنامه دهخدا
باد و دم . [ دُ دَ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) غرور و تکبرباشد. (لغت فرس اسدی ). غرور و تکبر و عجب و تجبر و خودستایی و خودنمایی باشد. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). تکبر و عجب و خودستایی . (شرفنامه ٔ منیری ). غرور و تکبر. (فرهنگ سروری ). عظمت . اقتدار....
-
خوشا
لغتنامه دهخدا
خوشا. [ خوَ / خ ُ ] (صوت ) ای خوش . طوبی . مرحبا. بسیار خوش . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع). حبذا : خوشا نبید غارجی با دوستان یکدله . شاکر بخاری .رهایی نیابم سرانجام از این خوشا باد نوشین ایران زمین . فردوسی .اگرچه من ز عشقش رنجه گشتم خوشا رنجی که نفزا...