کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یکان یکان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
یکان یکان
لغتنامه دهخدا
یکان یکان . [ ی َ ی َ / ی ِ ی ِ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) فرادی . (زمخشری ). یک یک . یکی یکی . (یادداشت مؤلف ) : مردمان لشکر و مهتران یکان یکان و دوگان به زینهار می آمدند. (ترجمه ٔ طبری ص 513).ای کاشکی که هر مو گردد زبان مراتا مدح تو طلب کنمی از یکان یک...
-
جستوجو در متن
-
فردی
لغتنامه دهخدا
فردی . [ ف َ دا ] (ع ق ) یکان یکان : جأوا فردی ؛ آمدند یکان یکان . (منتهی الارب ). واحداً بعد واحد. (از اقرب الموارد).
-
موحد
لغتنامه دهخدا
موحد. [ م َ ح َ ] (ع مص ) یگان یگان درآمدن . (ناظم الاطباء). یکان یکان درآمدن . دخلوا موحد موحد؛ یکان یکان درآمدند. (منتهی الارب ، ماده ٔ وح د).
-
احاد
لغتنامه دهخدا
احاد. [ اُ دَ ] (ع ق ) یک یک . (مهذب الاسماء). یکی یکی .- اُحاد اُحاد ؛ یک یک . یکان یکان .
-
واحداً واحداً
لغتنامه دهخدا
واحداً واحداً. [ ح ِ دَن ْ ح ِ دَن ْ ] (ع ق مرکب ) یکی پس از دیگری . جداجدا. یکی یکی . جداگانه . فرداًفرداً. (ناظم الاطباء). یکایک . یک یک . یکان یکان . یک بیک .
-
اخصاف
لغتنامه دهخدا
اخصاف . [ اِ ] (ع مص ) شتافتن . سرعت کردن . || خَصف ِ وَرَق بر تن ، یعنی بر هم نهادن و چسبانیدن برگها را یکان یکان بر بدن تا عورت بنظر نیاید. اختصاف .
-
فرازآمده
لغتنامه دهخدا
فرازآمده . [ ف َ م َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آمده . پدیدشده . مخلوق . آفریده : رفتند یکان یکان فرازآمدگان کس می ندهد نشان بازآمدگان . (منسوب به خیام ).رجوع به فراز شود.
-
وتار
لغتنامه دهخدا
وتار. [ وِ ] (ع مص ) مواترة. (منتهی الارب ). در پی یکدیگر شدن . || یک روز یا دو روز در میان روزه داشتن . || نامه و خبر در پی یکدیگر فرستادن یکان یکان با مهلت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به مواتره شود.
-
تخویس
لغتنامه دهخدا
تخویس . [ ت َخ ْ ] (ع مص ) فرستادن شتران را یکان یکان بسوی آب و یکباره رها نکردن تا ازدحام نشود. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || کاستن چیزی . (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به تخویش شود.
-
اختصاف
لغتنامه دهخدا
اختصاف . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بچیزی چسبانیدن . خصف وَرَق بر تن ، با برگ پوشانیدن برهنه ای ، خویش را. برهم نهادن و چسبانیدن برگها را یکان یکان بر بدن تا عورت بنظر نیاید: اختصف الورق علی البدن .
-
سولان
لغتنامه دهخدا
سولان . [ س َ وَ ] (اِخ ) رجوع به سبلان شود : تو به پایه ش یکان یکان برشوپس بیاسای بر سر سولان . ناصرخسرو.ای جوان عبرت از این پیر هم اکنون گیراز سر سولان بندیش هم از پایان .ناصرخسرو.
-
فرادی
لغتنامه دهخدا
فرادی . [ ف ُ دا ] (ع ص ، ق ) یکان یکان . (زمخشری ). یکی پس از دیگری . (اقرب الموارد). یک یک . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ص 75).- نماز فرادی ؛ مقابل نماز جماعت .|| (اِ) ج ِ فرد، مقابل زوج . (اقرب الموارد) (صحاح ). رجوع به فرد شود.
-
مخصف
لغتنامه دهخدا
مخصف . [ م ُ ص ِ ] (ع ص ) شتابنده و سرعت کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رونده بشتاب . (ناظم الاطباء). || کسی که بر هم نهد و چسباند برگها را یکان یکان بر بدن تا عورت به نظر نیاید. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد)...
-
اختتاء
لغتنامه دهخدا
اختتاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) شکسته شدن از اندوه یا بیم یا مرض . || فروتنی کردن . || تافتن ریشه ٔ جامه را. || بازداشتن کسی را از کاری . || فروختن متاع خود یکان یکان بتفاریق . || فریب دادن کسی را. فریفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || فریفته شدن . (...