کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یغر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
یغر
لغتنامه دهخدا
یغر. [ ی َ غ ِ ] (اِخ ) نام یکی از پادشاهان چین . نام خاقان چین . (ناظم الاطباء).
-
یغر
لغتنامه دهخدا
یغر. [ ی ُ غ ُ ] (ترکی ، ص ) مأخوذ از مصدر «یُغُرماق » ترکی به معنی خمیر کردن ، یا یوغن ترکی به معنی سطبر و کلفت و درشت و گنده و بی اندام و ناهموار. در تداول عامه ، ناتراشیده و ناخراشیده . سخت خشن . کت وکلفت . سِتَنْبه . (از یادداشت مؤلف ). و رجوع ...
-
واژههای همآوا
-
یقر
لغتنامه دهخدا
یقر. [ ی ُ ق ُ ] (ترکی ، ص ) یغر. مصحف کلمه ٔ یُقُن ترکی . کته کلفت . کت کلفت . ناتراشیده و ناخراشیده . (یادداشت مؤلف ). و احتمال دارد ازمصدر یغورماق (یقورماق ) ترکی به معنی خمیر کردن باشداز حیث تشبیه به خمیر ورآمده . و رجوع به یغر شود.
-
جستوجو در متن
-
یقور
لغتنامه دهخدا
یقور. [ ی ُ ] (ترکی ، ص ) یقر. یغور. یغر. رجوع به یقر و یغر و یغور شود.
-
یغور
لغتنامه دهخدا
یغور. [ ی ُ ] (ترکی ، ص ) یغر. از مصدر یغورماق (خمیر کردن ) ترکی . در تداول عامه ، ستبر و عظیم الجثه (از لحاظ تشبیه به خمیر ورآمده ). و رجوع به یغر شود.
-
یقر
لغتنامه دهخدا
یقر. [ ی ُ ق ُ ] (ترکی ، ص ) یغر. مصحف کلمه ٔ یُقُن ترکی . کته کلفت . کت کلفت . ناتراشیده و ناخراشیده . (یادداشت مؤلف ). و احتمال دارد ازمصدر یغورماق (یقورماق ) ترکی به معنی خمیر کردن باشداز حیث تشبیه به خمیر ورآمده . و رجوع به یغر شود.
-
کت و کلفت
لغتنامه دهخدا
کت و کلفت . [ ک َ ت ُ ک ُ ل ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) یُغُر. سِتُنبَه . (یادداشت مؤلف ). ستبر. کلفت . ضخیم . (از فرهنگ فارسی معین ).
-
یفر
لغتنامه دهخدا
یفر. [ ی َ ف ِ ] (اِ) خاقان چین . (ناظم الاطباء). رجوع به یغر شود. || شاه و شاهنشاه . (ناظم الاطباء). بیانکی می گوید فارسی است به معنی امپراطور و شاهنشاه . (یادداشت مؤلف ).
-
غریر
لغتنامه دهخدا
غریر. [ غ َ ] (ع ص ) فریفته . به باطل امیدوارنموده شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مغرور. (اقرب الموارد). ج ، غُرّان . (اقرب الموارد). || تحذیرکننده و ترساننده به چیزی ، و منه : انا غریرک منه ؛ یعنی میترسانم تو را از وی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ...
-
غر
لغتنامه دهخدا
غر. [ غ َرر ] (ع مص ) فریفتن و بیهوده امیدوار کردن کسی را. (منتهی الارب ). غرور.غِرَّة. (اقرب الموارد). || با دهانه ٔ تیغبا کسی چیزی کردن که شبیه قتل و ذبح باشد: غر فلان فلاناً؛ فعل به ما یشبه القتل و الذبح بغرار الشفرة. غرور. غِرَّة. (اقرب الموارد)....
-
غریر
لغتنامه دهخدا
غریر. [ غ ُ رَی ْ ] (ع اِ) جانوری است بین سگ و گربه ، پاهایش کوتاه و به رنگ خاکستری . در امثال عرب گفته اند: «اسمن من غریر» جانوری است از نوع راسو (ابن عرس ) فک و دندان آن بزرگتر از نمس . (قسمی راسو) است و به همین جهت برای گیاهخواری آماده می باشد. پا...
-
غرار
لغتنامه دهخدا
غرار. [ غ ِ ] (ع اِ) ج ، اَغِرَّة. (اقرب الموارد). دم تیر و نیزه و شمشیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) : مگر غبار فتنه را که زمان از زمین بلا انگیخته بود تسکین دهد و غرار عنا را که قضا و قدر ازنیام جفا آهیخته بود کُند، کنَد. (جهانگشای جوینی ). || اندک ا...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن حسین بن یحیی بن سعید ملقب به بدیعالزمان همدانی و مکنی به ابوالفضل . یاقوت در معجم الادباء(چ مارگلیوث ج 1 ص 94 ببعد) آرد: ابوشجاع شیرویه بن شهردار در تاریخ همدان آورده است که احمدبن حسین بن یحیی بن سعیدبن بشر ابوالفضل ملقب ...