کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یدککش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
یدک کش
لغتنامه دهخدا
یدک کش . [ ی َ دَ ک ْ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) بهمراه برنده اسب یا وسیله ٔ نقلیه ٔ دیگررا. آن که یدک کشد. قودکش . جنیبت کش . ماشین یدک کش . کشتی یدک کش ؛ کشتی کوچک که در رودخانه ها و یا قسمتهایی از دریا که آبی تنک و خاکی گیرنده دارد کشتی های بزرگ را هد...
-
یدک
لغتنامه دهخدا
یدک . [ ی َ دَ ] (اِ) جنیبت . اسب جنیبت . رکابی . کتل . اسب نوبتی . مجنوب . مجنب . جنیبه . کوتل . غوش . بالا. ظاهراً از «ید» هزوارش و آک به معنی اسب . یدکی (با کشیدن صرف شود). (یادداشت مؤلف ). اسب کتل . به فارسی جنیبت گویند و آن اسبی است که پیش از آ...
-
یدک
لغتنامه دهخدا
یدک . [ ی َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مزرج بخش حومه ٔ شهرستان قوچان واقع در 35 هزارگزی شمال خاوری قوچان دارای 942 تن سکنه است . آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
کش
لغتنامه دهخدا
کش . [ ] (اِخ ) دهی است از توابع طالقان شهرستان تهران با 734تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
-
کش
لغتنامه دهخدا
کش . [ ک َ ] (اِ) بغل و ابط. (ناظم الاطباء). بغل . (برهان ) : چرا گفت نگرفتمش زیر کش چرا بر کمر کردمش پنجه بش . فردوسی .می به زیر کش و سجاده ٔ زهدم بر دوش آه اگر خلق شوند آگه از این تزویرم . حافظ.- زیر کش گرفتن (برگرفتن ) ؛ زیر بغل گرفتن : عوج ... فر...
-
کش
لغتنامه دهخدا
کش . [ ک َ ] (اِ) بار.کرت . دفعه . مرتبه . نوبه . یک کش ، یک بار. یک نوبت .
-
کش
لغتنامه دهخدا
کش . [ ک َ ] (اِ) کشه و آن خطی باشد که بجهت باطل شدن بر نوشته کشند. خطی که برای بطلان بر نوشته کشند و آن را کشه نیزگویند. (آنندراج ). کشه و خطی که جهت باطل نمودن بر نوشته کشند. (ناظم الاطباء). خط نه . کشه : دفتر لوح و قلم را کاتبی کش عفوی کش بجرم کات...
-
کش
لغتنامه دهخدا
کش . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از بخش سربازان شهرستان ایرانشهر با 150تن سکنه . ساکنین آن از طوایف سرباز هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
کش
لغتنامه دهخدا
کش . [ ک َ ] (اِخ ) ستاره ٔ زحل . (برهان ).
-
کش
لغتنامه دهخدا
کش . [ ک َ ] (اِخ ) نام شهری است از ماوراءالنهر نزدیک به نخشب و مشهور به سبز. گویند حکیم بن عطا که به مقنع اشتهار دارد مدت دو ماه هر شب ماهی از چاه سیام که در نواحی آن شهر است بیرون می آورد که چهار فرسخ در چهار فرسخ پرتو می انداخت . (برهان ). نام شهر...
-
کش
لغتنامه دهخدا
کش . [ ک َ ] (ص ) خوش . به معنی خوش و نیک باشد چنانکه گویند کش رفتار و کش گفتار یعنی خوش رفتار و خوش گفتار. (برهان ). به معنی خوب و خوش است و کشی مرادف خوبی است . (آنندراج ) : کش ، در چمن رسول بخرامم خوش ، در حرم خدای بگرازم . سنائی .به نخجیر شد شاه ...
-
کش
لغتنامه دهخدا
کش . [ ک َ / ک ِ ] (اِ) هر چیز لاستیکی یا لاستیک دار قابل ارتجاع یعنی چون بکشند ممتد شود و چون فرو گذارند بحالت اول خود باز گردد. نوار لاستیکی قابل ارتجاع اعم از آنکه در پارچه بافته شده و یا بصورت لاستیک خالص باشد. (فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ). نو...
-
کش
لغتنامه دهخدا
کش . [ ک َ / ک ِ ] (اِمص ) بن مضارع فعل کشیدن . || (فعل امر) امر به کشیدن یعنی بکش . (برهان ) (از آنندراج ). دوم شخص مفرد از امر حاضر از کشیدن . (فرهنگ فارسی معین ) : ای عیسی بگذشته خوش از فلک آتش از چرخ فروکن سرما را سوی بالا کش . مولوی (از آنندراج ...
-
کش
لغتنامه دهخدا
کش . [ ک َش ش ] (ع مص ) کشیش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به کشیش شود.
-
کش
لغتنامه دهخدا
کش . [ ک ِ ] (اِ صوت ) امر به دور کردن و راندن مرغ . (برهان ). کلمه ای است که بهنگام راندن و دور کردن مرغ و خروس گویند. کیش . کیش کیش . کشت . کلمه ای است برای راندن و دور کردن مرغ اهلی و جزآن . (ناظم الاطباء). || (اِ) (اصطلاح شطرنج ) امر برخیزانیدن ش...