کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یخ قاره ای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گل یخ
لغتنامه دهخدا
گل یخ . [ گ ُ ل ِ ی َ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) از جمله درختان زینتی است با گلهای معطر. رجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص 200 و 201 شود. از جمله گلهای طایفه ٔ نرگسی است که دارای گلهای سفید و معطر میباشد.
-
یخ بستن
لغتنامه دهخدا
یخ بستن . [ ی َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) فسرده شدن و منجمد گشتن آب . (ناظم الاطباء). بسته شدن آب و موج ومانند آن . (آنندراج ). یخ زدن . افسردن . فسردن . منجمدشدن . انجماد. (یادداشت مؤلف ) : چون به کنار جیحون رسید یخ بسته بود بفرمود تا کاه بر روی یخ بند ...
-
یخ خوردن
لغتنامه دهخدا
یخ خوردن . [ ی َ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) سردمهری کردن و افسرده دلی . (غیاث ) (آنندراج ).
-
یخ زدن
لغتنامه دهخدا
یخ زدن . [ ی َ زَ دَ ] (مص مرکب ) انجماد. منجمد شدن . افسردن . فسردن . تبدیل شدن آب یا مایعی در اثر شدت سرما به یخ : حوض یخ زده است . (یادداشت مؤلف ). || سخت سرد شدن . بسیار سرد شدن و فسردن از سرما و چاییدن : دستهایم یخ زده است . (یادداشت مؤلف ).
-
یخ شدن
لغتنامه دهخدا
یخ شدن . [ ی َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) انجماد. منجمد شدن . یخ زده گشتن . به حالت یخ درآمدن . فسردن . مبدل شدن آب به یخ بر اثر سرما : من به هیچ حال صواب نمی دانم در چنین وقت که آب براندازند یخ شود لشکر کشیده آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 575).
-
یخ قلیه
لغتنامه دهخدا
یخ قلیه . [ ی َ ق َل ْ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب )قلیه ٔ یخ . یخ به قطعات خرد شده . (یادداشت مؤلف ).
-
یخ کردن
لغتنامه دهخدا
یخ کردن . [ ی َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نیک سرد شدن . (ناظم الاطباء). یخ بستن . بسته شدن آب و موج و مانند آن . (از آنندراج ) : شود افسرده صاف دل ز سکون آب یخ می کند چو استاده ست . شفیع اثر (از آنندراج ). || سرد شدن . گرمی از دست دادن : نهار یخ کرد. غذا ی...
-
یخ گرفتن
لغتنامه دهخدا
یخ گرفتن . [ ی َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) کار عمله یا مالک یخچال با بستن آب به زمستان در زمینهای مجاور آب تا شب هنگام در سرما یخ بندد و به روز آن قطعات را در یخچال ریزند. بستن کارگران آب را در زمینهای مجاور گود یخچال تا بفسرد و بعد شکستن و برداشتن آن ...
-
یخ بازی
لغتنامه دهخدا
یخ بازی . [ ی َ ] (حامص مرکب ) بازی که با سریدن روی یخ کنند. سرسره بازی .یخ ماله . || پاتیناژ. سریدن روی یخ ، خواه روی یخی که از آب فسرده بر روی زمین بر اثر سرمای شدید باشد، یا یخی که مصنوعاً در محلهای معین به همین منظور تهیه دیده باشند.
-
یخ بسته
لغتنامه دهخدا
یخ بسته . [ ی َ ب َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) افسرده . فسرده . یخ کرده . (یادداشت مؤلف ). منجمدشده و مانند یخ فسرده شده . (ناظم الاطباء) : رهی دراز در او جای جای یخ بسته در این دو خاک به کردار راه کاهکشان . مسعودسعد.در صبوحش که خون رز ریزدز آب ِ یخ ب...
-
یخ بندان
لغتنامه دهخدا
یخ بندان . [ ی َ ب َ ] (حامص مرکب ، اِ مرکب ) یخ بند. فسردگی از بسیاری سرما. (ناظم الاطباء). موسم بسیار سرد که آبها یخ بندد. هوای سخت سرد که در آن آب بفسرد و یخ بندد: در آن یخ بندان او باآب حوض غسل کرد. یخ بندان فروردین گلها و شکوفه ها رامی سوزاند. (...
-
یخ تربهشت
لغتنامه دهخدا
یخ تربهشت . [ ی َ ت َ ب ِ هَِ ] (اِ مرکب ) یخ در بهشت . نام حلوایی است معروف که در ایران می سازند. (آنندراج ). و رجوع به یخ دربهشت شود.
-
یخ خوار
لغتنامه دهخدا
یخ خوار. [ ی َ خوا / خا ] (نف مرکب ) نوعی خرما در جیرفت . (یادداشت مؤلف ).
-
یخ دربهشت
لغتنامه دهخدا
یخ دربهشت . [ ی َ دَ ب ِ هَِ ] (اِ مرکب ) نوعی از حلوا باشد و بعضی گویند حلوای برنج است . (برهان ). قسمی از حلوا. (ناظم الاطباء). نوعی از حلوا. (غیاث ). نام حلوا است . (شرفنامه ٔ منیری ). غذایی که از نشاسته و شیر و قند پزند. ترحلوایی است که از نشاسته...
-
یخ زدگی
لغتنامه دهخدا
یخ زدگی . [ ی َ زَدَ / دِ ] (حامص مرکب ) حالت یخ زده . انجماد. یخ زده شدن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به یخ زده و یخ زدن شود.