کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یخبلور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بلور
لغتنامه دهخدا
بلور. [ ] (اِخ ) (جزیره ٔ ...) جزایر کی به این کوره ٔ قباد خوره رود، جزیره ٔ هنگام ، جزیره ٔ خارک ، جزیره ٔ رم ، جزیره ٔ بلور. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 150).
-
بلور
لغتنامه دهخدا
بلور. [ ] (اِخ ) ناحیتی است عظیم [ از حدود ماوراءالنهر ] و این ناحیت راملکی است و آنرا بلورین شاه خوانند و اندر این ناحیت نمک نبود مگر آنکه از کشمیر آرند. (حدود العالم ).
-
بلور
لغتنامه دهخدا
بلور. [ ب َل ْ لو / ب ِل ْ ل َ / ب ِ وَ / ب ُ ] (ع اِ) معرب از کلمه ٔ بریلس یونانی ، لکن بریلس در یونانی بمعنی زبرجد و یا حومه یعنی زمرد ذبابی بوده است و در عربی از آن معنی به بلور امروزین و کریستال دُ رش نقل شده است . (یادداشت مرحوم دهخدا). جوهری اس...
-
بلور
لغتنامه دهخدا
بلور. [ ب ِل ْ ل َ ] (ع ص ) مرد فربه دلیر. (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد). مرد شجاع . (دهار). || بزرگ از سلاطین هند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
یخ
لغتنامه دهخدا
یخ . [ ی َ ] (اِ) آب فسرده شده که بر اثر سرما جامد شده باشد و جمس و هتشه و هسر و هسیر نیز گویند. (ناظم الاطباء). هَسَر. (لغت فرس اسدی ). ثلج . جمد. جمود. جلید. خسر. آب منجمد از سردی . (یادداشت مؤلف ). عینک از تشبیهات اوست . (آنندراج ) (غیاث ). فارسی...
-
یخ یخ
لغتنامه دهخدا
یخ یخ . [ ی َ ی َ ] (اِ صوت ) کلمه ای است که ساربانان هنگام خوابانیدن شتر گویند. (برهان ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ).
-
زاج بلور
لغتنامه دهخدا
زاج بلور. [ ج ِ ب ُ / ب َل ْ لو ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) اسم فارسی شب یمانی (زاج سفید) است . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). و رجوع به مفردات ابن بیطار شود.
-
سنگ بلور
لغتنامه دهخدا
سنگ بلور. [ س َ گ ِ ب ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حجرالبلور گویند چون بر شخصی که در خواب می ترسیده باشد بندند دیگر نترسد. (برهان ). سنگی سفید و شفاف و سخت تر و شفاف تر از شیشه که از آن نگین و عینک و تسبیح و ظروف آبخوری و نی غلیان تراشند. (ناظم الاطب...
-
گل یخ
لغتنامه دهخدا
گل یخ . [ گ ُ ل ِ ی َ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) از جمله درختان زینتی است با گلهای معطر. رجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص 200 و 201 شود. از جمله گلهای طایفه ٔ نرگسی است که دارای گلهای سفید و معطر میباشد.
-
یخ بستن
لغتنامه دهخدا
یخ بستن . [ ی َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) فسرده شدن و منجمد گشتن آب . (ناظم الاطباء). بسته شدن آب و موج ومانند آن . (آنندراج ). یخ زدن . افسردن . فسردن . منجمدشدن . انجماد. (یادداشت مؤلف ) : چون به کنار جیحون رسید یخ بسته بود بفرمود تا کاه بر روی یخ بند ...
-
یخ خوردن
لغتنامه دهخدا
یخ خوردن . [ ی َ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) سردمهری کردن و افسرده دلی . (غیاث ) (آنندراج ).
-
یخ زدن
لغتنامه دهخدا
یخ زدن . [ ی َ زَ دَ ] (مص مرکب ) انجماد. منجمد شدن . افسردن . فسردن . تبدیل شدن آب یا مایعی در اثر شدت سرما به یخ : حوض یخ زده است . (یادداشت مؤلف ). || سخت سرد شدن . بسیار سرد شدن و فسردن از سرما و چاییدن : دستهایم یخ زده است . (یادداشت مؤلف ).
-
یخ شدن
لغتنامه دهخدا
یخ شدن . [ ی َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) انجماد. منجمد شدن . یخ زده گشتن . به حالت یخ درآمدن . فسردن . مبدل شدن آب به یخ بر اثر سرما : من به هیچ حال صواب نمی دانم در چنین وقت که آب براندازند یخ شود لشکر کشیده آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 575).
-
یخ قلیه
لغتنامه دهخدا
یخ قلیه . [ ی َ ق َل ْ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب )قلیه ٔ یخ . یخ به قطعات خرد شده . (یادداشت مؤلف ).
-
یخ کردن
لغتنامه دهخدا
یخ کردن . [ ی َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نیک سرد شدن . (ناظم الاطباء). یخ بستن . بسته شدن آب و موج و مانند آن . (از آنندراج ) : شود افسرده صاف دل ز سکون آب یخ می کند چو استاده ست . شفیع اثر (از آنندراج ). || سرد شدن . گرمی از دست دادن : نهار یخ کرد. غذا ی...