کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یحتمل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
یحتمل
لغتنامه دهخدا
یحتمل . [ ی َ ت َ م ِ ] (ع فعل ، ق ) گمان میرود و احتمال می دهد و شاید. (از ناظم الاطباء).شاید. مگر. ممکن است . بوکه . یمکن . ظاهراً. همانا. تواند بود. تواند بودن . (یادداشت مؤلف ) : دعای سعدی اگر بشنوی زیان نکنی که یحتمل که اجابت بود دعایی را.سعدی ...
-
جستوجو در متن
-
پتگیر
لغتنامه دهخدا
پتگیر. [ پ َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) پتگر.پرویزن . ماشوب . (برهان ). غربال . و رشیدی گوید: «یحتمل که تنگبیز باشد که چنین خوانده یعنی باریک بیز».
-
دست دهی
لغتنامه دهخدا
دست دهی . [ دَ دِ ] (حامص مرکب ) کنایه از امداد و اعانت و یحتمل که اشارت به آن رسم باشد که چون امری عجیب یا غریب از شخص صادر شود آن شخص را حریف وی دست خود بر دست وی میزند و اظهار خوشی می نماید. (آنندراج ).
-
قصف البطن
لغتنامه دهخدا
قصف البطن . [ ق َ ص ِ فُل ْ ب َ ] (ع ص مرکب ) آنکه به وقت گرسنگی سست و فروهشته گوشت گردد و تاب نیارد گرسنگی را. (منتهی الارب ). الذی اذا جاع استرخی و فتر و لم یحتمل الجوع . (اقرب الموارد).
-
مظنه
لغتنامه دهخدا
مظنه . [ م َ ظَن ْ ن َ / ن ِ ] (از ع ، اِ) گمان و پندارو اندیشه و قیاس و وهم و احتمال . || گویاو شاید و یحتمل . (ناظم الاطباء). || در تداول بازاریان ایران ، نرخ . بها و نرخ تقریبی . ج ، مظان و مظنه جات . (از یادداشت های به خط مرحوم دهخدا) .
-
ابوجعفر
لغتنامه دهخدا
ابوجعفر. [ اَ ج َ ف َ ] (اِخ ) محمدبن موسی . او را در ریاضیات و نجوم تألیفاتی بوده و چون شروحی بر مخروطات ابلونیوس دارد یحتمل که زبانی جز عربی نیز میدانسته است . (نقل به اختصار از لُکلرک ). بعید نیست این محمدبن موسی مکنی به ابوجعفر، محمدبن موسی مکنی...
-
باشد
لغتنامه دهخدا
باشد. [ ش َ ] (فعل دعایی ) و باشد که ... (از مصدر بودن ) یحتمل . یُمکِن . شاید. کاش . کاشکی . امید است . محتمل است . بُوَد. لَعَل َّ : آبی بروزنامه ٔ اعمال ما فشان باشد توان سترد حروف گناه از او. حافظ.بمعنی تمنی و ترجی است . (شعوری ج 1 ص 156). رجوع ب...
-
ظاهراً
لغتنامه دهخدا
ظاهراً.[ هَِ رَن ْ ] (ع ق ) بر حسب ظاهر. علی الظاهر. چنانکه به نظر می آید. مانا. همانا. پنداری . گوئی . گوئیا. گویا. محتمل است . دزندیس . (برهان قاطع). یحتمل . یمکن .باشد که . شاید. تواند بود. تواند بودن : ظاهراً آن شاخ اصل میوه است باطناً بهر ثمر شد...
-
کلز
لغتنامه دهخدا
کلز. [ ک ِ ] (اِ) دوایی است که آن را مغاث هندی گویند و آن بیخ درخت رمان البری است که انار صحرایی باشد، شکستگی و کوفتگی اعضا را نافع است . (برهان ) (آنندراج ). بیخ درخت انار دشتی . (ناظم الاطباء). کلس . قلقلان . (فرهنگ فارسی معین ). حبی است هندی و به ...
-
کتره
لغتنامه دهخدا
کتره . [ ک َ رَ / رِ ] (ص ) به معنی پاره پاره و دریده است . (آنندراج ). پاره پاره و ژنده . (اوبهی ). و با قطره در لفظ و معنی انسب است چه قطره نیز پاره است و یحتمل قطره معرب کتره باشد. (آنندراج ). و نیز در این معنی شاید مصحف لتره باشد. رجوع به لتره و ...
-
چارباغ طهران
لغتنامه دهخدا
چارباغ طهران . [ غ ِ طِ ] (اِخ ) این چهار باغ در محلی بوده که حالا ارگ سلطنتی و عمارات دیوانی است و بعضی درختهای چنار کهن که الاَّن در عمارات مبارکات است دلیل است که سابقاً اینجا باغ و آبادی بوده و بنای چارباغ مسطور را شاه عباس ماضی نموده و چنارهای ک...
-
راوک
لغتنامه دهخدا
راوک . [ وَ ] (ص ) راوق . راووق . صاف و لطیف و پالوده ٔ هر چیز باشد و معرب آن راوق است . (برهان ). صافی و پالوده ٔ شراب و عسل وغیره که معرب آن راوق است . (از شعوری ج 2 ورق 9). صاف که بتازی راوق گویند، و بعضی گویند راوق معرب آن است ولی اصلی ندارد چه ،...
-
دامنی
لغتنامه دهخدا
دامنی . [ م َ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) منسوب به دامن . مخفف دامانی . (انجمن آرا). || جزئی از قماش که برای دامان بکار برند. پاره ای از قماش که خیاط برای دامن تقدیر کند. || جامه که پوشند خادمات بر روی دیگر جامه ها و آن از کمر تا شتالنگ را پوشد. || چادر. چ...
-
پای خوشه
لغتنامه دهخدا
پای خوشه . [ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) (از پای و خوشه که از خوشیدن بمعنی خشکیدن است ) زمین که از بسیاری آمد شد مردمان سخت و صلب شده باشد. رشیدی در ذیل پای خوش و پای خوشه گوید: «زمین گلناک که لگدکوب کرده از کثرت مالش خشک شود، مرکب از پا و خوش که اسم مفعول...