کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گیْو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ارشک
لغتنامه دهخدا
ارشک . [ اَ ش َ ] (اِخ ) گیو. از اشکانیان ارمنستان . (نام های ایرانی تألیف یوستی ص 412) (ایران باستان ص 2423).
-
بیزن
لغتنامه دهخدا
بیزن . [ زَ ] (اِخ ) بیژن . نام پهلوانی پسر گیو و خواهرزاده ٔ رستم . وی بر منیژه دخترافراسیاب عشق داشت . (از غیاث ). رجوع به بیژن شود.
-
بیچن
لغتنامه دهخدا
بیچن . [ چ َ ] (اِخ ) بر وزن و معنی بیژن که پسر گیو باشد. (آنندراج ). رجوع به بیژن و بیجن شود.
-
خرادبرزین
لغتنامه دهخدا
خرادبرزین . [ خ َرْ را ب َ ] (اِخ ) نام یکی از پهلوانان دربار کیکاوس : چو فرهاد و خرادبرزین و گیوسرافرازبهرام و گستهم و نیو.فردوسی .
-
شاپور
لغتنامه دهخدا
شاپور. (اِخ ) پهلوان ایرانی زمان کیکاوس و کیخسرو. (فهرست ولف ) : چو بهرام وچون زنگه ٔ شاوران چو گیو و چو شاپور و گندآوران . فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 3 ص 608).چو طوس و چو گودرز و گیو دلیرچو شاپور و فرهاد و بهرام شیر. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 3 ص 6...
-
گیوگان
لغتنامه دهخدا
گیوگان . [ وْ ] (ص نسبی ) مرکب از: گیو + گان پسوند نسبت و اتصاف . منسوب به گیو. خاندان گیو. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) : گرازه سر تخمه ٔ گیوگان بیامد بدان کار بسته میان . فردوسی .هشیوار و از تخمه ٔ گیوگان که بر درد و سختی نباشد ژگان . فردوسی .گرازه...
-
کروی زره
لغتنامه دهخدا
کروی زره . [ ک ُ ی ِ زِ رِه ْ ] (اِخ ) نام یکی از خویشاوندن افراسیاب است و در کشتن سیاوش سعی بسیار کرده است . (برهان ). وی سرانجام گرفتار گیو شد و به قتل رسید. (از آنندراج ). گروی زره : کروی زره را بیاورد گیودوان با سپهدار پیران نیو. فردوسی .رجوع به ...
-
گیوه
لغتنامه دهخدا
گیوه . [ گی وَ ] (اِخ ) صورتی از گیو است ، فرزند گودرز، پهلوان داستانی . نام پادشاه زمین خاوران است و او یکی از مبارزان شاه کیخسروبن سیاوخش بود. (برهان قاطع) (از مؤیدالفضلا) : فروتر از او گیوه ٔ رزم زن به هر کار پیروز و لشکرشکن . فردوسی (از حاشیه ٔ ...
-
هم زور
لغتنامه دهخدا
هم زور. [ هََ ] (ص مرکب ) دو کس که در قوّت با هم برابر باشند. (آنندراج ) : نهادند پس گیو رابا گروی که هم زور بودند و پرخاشجوی . فردوسی .بدو گفت هم زور تو پیل نیست به مانند رای تو خود نیل نیست .فردوسی .
-
چیز دادن
لغتنامه دهخدا
چیز دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) مال بخشیدن . عطا دادن : دو هفته ابا گستهم بود شادبدو خلعت و چیز بسیار داد. فردوسی .برستم دوصد بدره دینار دادهمان گیو را چیز بسیار داد.فردوسی .
-
شیدوش
لغتنامه دهخدا
شیدوش . (اِخ )پسر گودرز و برادر گیو. (از برهان ) (از جهانگیری ) (از انجمن آرا). نام پسر گودرز، یکی از پهلوانان ایرانی . (از فهرست ولف ). پسر گودرز کشواد. (مجمل التواریخ و القصص ص 315) (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 70). یکی از پهلوانان دربار کی کاوس . (یادد...
-
گشسب بانو
لغتنامه دهخدا
گشسب بانو. [ گ ُ ش َ ] (اِخ ) نام دختر رستم ،زن گیو : و سیستان و خانه ٔ دستان و رستم همچنانکه اول بود باز فرمود کردن وزال را به خانه بازفرستاد با دخترانش زربانو و گشسب بانو. (مجمل التواریخ و القصص ). رجوع به گشسب شود.
-
کشوادگان
لغتنامه دهخدا
کشوادگان . [ ک َش ْ دَ ] (اِخ ) دودمان و خاندان و خانواده ٔ کشواد و کشواد نام پدر گودرز است و پهلوان داستان شاهنامه : منم پور گودرز کشوادگان سر سرکشان گیو آزادگان . فردوسی .رجوع به کشواد شود.
-
گروی
لغتنامه دهخدا
گروی . [ گ ُ ] (اِخ ) نام یکی از خویشان افراسیاب است که در کشتن سیاوش مکرها کرد و حیله ها انگیخت و او را گروی زره نیز گویند. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به فهرست ولف شود : نهادند پس گیو را با گروی که همزور بودند و پرخاشجوی . فردوسی .و رجوع به گروی زره ...
-
شادآمدن
لغتنامه دهخدا
شادآمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) خوش آمدن . (فهرست ولف ) : دو بیجاده بگشاد و آواز دادکه شاد آمدی ای جوانمرد راد. فردوسی .ورا گفت کای گیو شاد آمدی خرد را چو شایسته داد آمدی .فردوسی .