کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گیجی داشتن گیجی فرمان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
طاعت داشتن
لغتنامه دهخدا
طاعت داشتن . [ ع َ ت َ ] (مص مرکب ) فرمان بردن . گوش بر فرمان داشتن : بیکدیگر مشغول شوند، و همگان طاعت تو دارند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ).
-
فرمان راندن
لغتنامه دهخدا
فرمان راندن . [ ف َ دَ ] (مص مرکب ) فرمان دادن بر کسانی که فرمان برند. تسلط داشتن . (یادداشت به خط مؤلف ). حکومت کردن .
-
زشتی داشتن
لغتنامه دهخدا
زشتی داشتن . [ زِ ت َ ] (مص مرکب ) ننگ و عار داشتن . عیب داشتن : جواب داد که بنده را فرمان بود به رفتن به فرمان عالی برفت و زشتی دارد بازگشتن . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 80). رجوع به زشت ، زشتی و دیگر ترکیبهای این دو کلمه شود.
-
گیتی داشتن
لغتنامه دهخدا
گیتی داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) دنیا داشتن . سروری کردن در گیتی . سلطنت : بر جهان فرمان تو ران و بر زمین خسرو تو باش از مهان طاعت تو خواه و از شهان گیتی تو دار.فرخی .
-
گرامی داشتن
لغتنامه دهخدا
گرامی داشتن . [ گ ِ ت َ ] (مص مرکب ) عزیز داشتن . بزرگ داشتن . محترم داشتن . تکریم . اکرام . (ترجمان القرآن ). تبجیل . (دهار). اعزاز. (منتهی الارب ) : گرد کردند و گرامی داشتندتا به سنگ اندر همی بنگاشتند. رودکی .به پیش بزرگان گرامیش دارستایش کن و نیز ...
-
دستور داشتن
لغتنامه دهخدا
دستور داشتن . [ دَ ت َ ] (مص مرکب ) فرمان داشتن . مأمور به اجرای کاری و امری معین بر روش نظام و نسقی خاص بودن . || راهنما و آمر و راهبر قرار دادن . برنامه ٔ کار تعیین کردن : همیشه خرد را تو دستور داربدو جانت از ناسزا دور دار.فردوسی .
-
فرمان
لغتنامه دهخدا
فرمان . [ ف َ ] (اِ) در زبان پهلوی فرمان ، در پارسی باستان فرمانا ، در ارمنی عاریتی و دخیل هرمن ، معرب آن نیز فرمان و جمع عربی آن فرامین است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). حکم . امر. دستور. اجازه . (یادداشت به خط مؤلف ) : به کار آور آن دانشی کت خدیوبداد...
-
عزم داشتن
لغتنامه دهخدا
عزم داشتن . [ ع َ ت َ ] (مص مرکب ) قصد داشتن . تصمیم داشتن . بر آن بودن : درویش دید که شاهزاده بجانب او عزم آمدن دارد. (گلستان ).عزم دارم کز دلت بیرون کنم وَاندرون جان بسازم مسکنت . سعدی .گر این خیال محقق شدی به بیداری که روی عزم همایون ازین طرف داری...
-
سبک داشت
لغتنامه دهخدا
سبک داشت . [ س َ ب ُ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) اهانت . مهانت . (صراح اللغة). استخفاف . توهین . تحقیر. تخفیف : رخص طلب کردن سبکداشت فرمان حق بود و دوستان حق ... فرمان دوستان را سبک ندارند. (هجویری ). و بواسطه ٔ ترک ادب موافقت زمان درویشان و سبک دا...
-
کاسه داشتن
لغتنامه دهخدا
کاسه داشتن . [ س َ / س ِ ت َ ] (مص مرکب ) ساقی گری کردن . جام داری کردن : غازان عرضه داشت که اگر فرمان شود بروم و پدر را کاسه دارم . اباقاخان پسندیده است و او را یک خیگ شراب خاص فرمود. (تاریخ مبارک غازانی ص 9). رجوع به کاسه گرفتن شود.
-
حساب بردن
لغتنامه دهخدا
حساب بردن . [ ح ِ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) هراس داشتن از... از فرمان کسی سرپیچی نکردن و نتوانستن . رعب داشتن از... ملاحظه کردن از... : ناظم مدد ز سلسله ٔ آه جو که بازچرخ ار برد حساب ازین دودمان برد.ناظم تبریزی (از ارمغان آصفی ).
-
خرد داشتن
لغتنامه دهخدا
خردداشتن . [ خ ُ ت َ ] (مص مرکب ) کوچک انگاشتن . حقیر شمردن . ازدراء. (تاج المصادر بیهقی ) : به پیران چنین گفت فرمان گردکه دشمن ندارد خردمند خرد.فردوسی .
-
فرماندهی
لغتنامه دهخدا
فرماندهی . [ ف َ دِ ] (حامص مرکب ) فرمانده بودن : دردستانی کن و درماندهی تات رسانند به فرماندهی . نظامی .به فرمان بری کوش کآرد بهی که فرمان بری به ز فرماندهی . نظامی .به فرماندهی سر ندارد گران جهان را سپارد به فرمان بران . نظامی .به آزار فرمان مده بر...
-
کمر بسته داشتن
لغتنامه دهخدا
کمر بسته داشتن . [ ک َ م َ ب َ ت َ / ت ِ ت َ ] (مص مرکب ) آماده ومهیا بودن . آماده ٔ کاری یا خدمتی بودن : نه من کودکم گر تو هستی جوان به کشتی کمر بسته دارم میان . فردوسی .کمر بسته دارد به فرمان دیوبه گردون بر، از دست جورش غریو.سعدی (بوستان ).
-
اطاعت
لغتنامه دهخدا
اطاعت . [اِ ع َ ] (ع مص ) مأخوذ از تازی ، فرمانبرداری . (ناظم الاطباء). فرمانبرداری کردن . (ترجمان تهذیب عادل بن علی ص 14). فرمان بردن . (آنندراج ). طاعت . فرمان کردن . فرمانبری . طوع . امتثال . انقیاد. || فروتنی و تواضع و تسلیم شدگی . || تفویض کردگ...