کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گِرَّ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گر
لغتنامه دهخدا
گر. [ گ َ ] (اِ) این کلمه اوستایی و بمعنی کوه است و در یسنا 1 فقره ٔ 14 و یسنا 2 فقره ٔ 14 و یسنا 3 فقره ٔ 16 و غیره آمده . در دو سیروزه ٔ کوچک و بزرگ در فقره ٔ 28 زمین ایزد نیک کنش و کوه اوشیدرن و همه ٔ کوههای رفاهیت راستی بخشنده و فر کیانی مزدا آفر...
-
گر
لغتنامه دهخدا
گر. [ گ َ ] (اِ) مقصودو مراد. (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ) : سپهر آراسته عیشت جهان افروخته عمرت بمجد و فخر وجاه و بخت و عز و نام و کام و گر. مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 143).کار بی علم کام و گر ندهدتخم بی مغز بار و بر ندهد. حکیم سنایی (از آنندرا...
-
گر
لغتنامه دهخدا
گر. [ گ َ ] (اِ) نام جوشی است مشهور که به عربی جرب گویند. (برهان ). در استعمال قدما به معنی بیماری مشهور است و در تداول امروزی ، بمعنی مبتلای بدان بیماری است بجای گرگن و گرگین . مرضی است که مویها را بریزاند و بدن خاصه انگشتان خارش کند و مجروح شود و آ...
-
گر
لغتنامه دهخدا
گر. [ گ َ ] (اِخ ) کوهی است در جنوب شرقی بوشهر و کوه نمک . (جغرافیای طبیعی کیهان ص 55).
-
گر
لغتنامه دهخدا
گر. [ گ َ ] (اِخ ) مرکز دهستان کوه شهری بخش کهنوج شهرستان جیرفت ، واقع در 160000گزی جنوب کهنوج و 25000گزی خاور راه فرعی کهنوج به میناب واقع است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
-
گر
لغتنامه دهخدا
گر. [ گ َ ] (پسوند) مرادف گار باشد، همچون : آموزگار و آموزگر که از هر دو معنی فاعلیت مفهوم میگردد. (برهان ). استعمال این لفظ در چیزی کنند که جعل جاعل را تصرف در هیئت آن چیز باشد، چون : شمشیرگر و زرگر مجاز است ، زیرا که جعل و جاعل را در ذات زر و آهن ه...
-
گر
لغتنامه دهخدا
گر. [ گ َ ] (حرف ربط و شرط) مخفف اگر، و کلمه شرطیه است . کردی گر (اگر). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) : گر خدو را بر آسمان فکنم بی گمانم که بر چکاد آید. طاهر فضل .هرکه باشد تشنه و چشمه نیابد هیچ جای بی گمان راضی بباشد گر بیابد آبکند. شهید بلخی .نکو گف...
-
گر
لغتنامه دهخدا
گر. [ گ ُ ] (اِخ ) نام رودخانه ای است در سرحد ملک غزان و به این معنی با کاف تازی مشهور است . (برهان ). نام رودی است در کشور بردع : بهشتی شده بیشه پیرامنش ز گر کوثری بسته بر دامنش . نظامی (از گنجینه ٔ گنجوی ص 130).اصل کلمه «کر» به ضم کاف تازی است . رج...
-
عزیمت گر
لغتنامه دهخدا
عزیمت گر. [ ع َ م َ گ َ ] (ص مرکب ) افسون خوان . تعویذخوان : عقل عزیمت گر ما دیو دیدنقره ٔ آن کار به آهن کشید. نظامی .و رجوع به عزیمت و عزیمة شود.
-
عشوه گر
لغتنامه دهخدا
عشوه گر. [ ع ِش ْوَ / وِ گ َ ] (ص مرکب ) آنکه عشوه بکار برد. عشوه کار. عشوه ساز. (فرهنگ فارسی معین ). شوخ چشم و دلفریب و دارای ناز و کرشمه . (ناظم الاطباء). زراق : بالابلند عشوه گر نقش باز من کوتاه کرد قصه ٔ زهد دراز من .حافظ.
-
طیره گر
لغتنامه دهخدا
طیره گر. [ طَ / طِ رَ / رِ گ َ ] (ص مرکب ) خشمگر. خشمگن . خشمگین : گفتا چو منی را چه دهی دیده ٔ طیره نفرین بچنین طیره گر خیره نگر بر.سوزنی .
-
عربده گر
لغتنامه دهخدا
عربده گر. [ ع َ ب َ دَ / دِ گ َ ] (ص مرکب ) فریادگر. داد و بیداد کننده .
-
عصیان گر
لغتنامه دهخدا
عصیان گر. [ ع ِص ْ گ َ ] (ص مرکب ) یاغی . گردنکش . سرکش . عاصی . || گناهکار. (ناظم الاطباء).
-
غارت گر
لغتنامه دهخدا
غارت گر. [ رَ گ َ ] (ص مرکب ) دُزد. چپوچی . کسی که مال مردم را به غارت می برد.
-
کبک گر
لغتنامه دهخدا
کبک گر. [ ک َ ک ِ گ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) (مرکب از کبک + گر بمعنی کوه ). پرنده ای است که آن را به عربی دراج گویند. (برهان ). دراج . (ناظم الاطباء). پرنده یی چون کبوتر بسیار خوش گوشت . (یادداشت مؤلف ). کبک کو. کبک کوه . کرک کوه . کبک دری . رجو...