کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گُراز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گراز
لغتنامه دهخدا
گراز. [ گ ُ ] (اِ) خوک نر. (اوبهی ). در اوستا ورازا ، در پهلوی وراز (نوشته میشود وراچ ) ، در ارمنی ورز ، در هندی باستان وراها و در کردی براز . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). خوک نر بمناسبت دلیری و شجاعت . (غیاث اللغات ). خوک نر و چون بغایت دلیر و شجاع...
-
گراز
لغتنامه دهخدا
گراز. [ گ ُ ] (اِ) چوبی که گوسفند و خر و گاو را بدان رانند. (برهان ). این کلمه مصحف «گواز» است . (فرهنگ رشیدی ) (برهان قاطع چ معین ). رجوع به گوازه شود.
-
گراز
لغتنامه دهخدا
گراز. [ گ ُ ] (اِ) طپش و اضطراب که مردم را از حرارت بهم رسد و این حال بیشتر زنان را در وقت زائیدن واقع میشود. (برهان ). تبشی باشد سخت که در تن مردم افتد و بیشتر زنان را به وقت زادن . (صحاح الفرس ).هرچه بخوردی تو گوارنده باد گشته گوارش همه بر تو گراز....
-
گراز
لغتنامه دهخدا
گراز. [ گ ُ ] (اِ) کوزه . (فرهنگ سروری ). کوزه ٔ سرتنگ . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). کوزه ٔ پهنی که در غلاف کنند و همراه داشته باشند.بعضی گویند کوزه ٔ سرتنگی است که مسافران همراه میدارند و آن نوعی از تنگ باشد. (برهان ). کوزه ٔ سرتنگ باشد، به تازی آن را قب...
-
گراز
لغتنامه دهخدا
گراز. [ گ ُ ] (اِخ ) در بعضی ابیات شاهنامه آمده و مقصود شهر براز است . رجوع به شهربراز و مجمل التواریخ حاشیه ٔ ص 83 شود : چو این نامه آمد بسوی گرازپراندیشه شد مهتر دیرساز. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 2897).به قیصر بسی کرد پوزش گرازبه کوشش نیامد ز دامش...
-
گراز
لغتنامه دهخدا
گراز. [ گ ُ ] (اِمص ) بالش و نمو. از بالیدن و نمو کردن . (برهان ). رجوع به گرازیدن شود.
-
دندان گراز
لغتنامه دهخدا
دندان گراز. [ دَ گ ُ ] (ص مرکب ) آنکه دندانهای بلند دارد. که دندانهای بلند و دراز دارد چون یشک گراز. بزرگ و ستبر دندان . انیب . (یادداشت مؤلف ).
-
شهران گراز
لغتنامه دهخدا
شهران گراز. [ ش َ گ ُ ] (اِخ ) نام بهادر و یا پهلوانی ایرانی . (ناظم الاطباء). نام یک ایرانی معروف که اهل استخر و معاصر با خسروپرویز و خلف او بوده است . (فهرست ولف ) : شب تیره هرمزد شهران گرازسخنها همی گفت چندان به راز.فردوسی .
-
واژههای همآوا
-
گراز
لغتنامه دهخدا
گراز. [ گ ُ ] (اِ) خوک نر. (اوبهی ). در اوستا ورازا ، در پهلوی وراز (نوشته میشود وراچ ) ، در ارمنی ورز ، در هندی باستان وراها و در کردی براز . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). خوک نر بمناسبت دلیری و شجاعت . (غیاث اللغات ). خوک نر و چون بغایت دلیر و شجاع...
-
گراز
لغتنامه دهخدا
گراز. [ گ ُ ] (اِ) چوبی که گوسفند و خر و گاو را بدان رانند. (برهان ). این کلمه مصحف «گواز» است . (فرهنگ رشیدی ) (برهان قاطع چ معین ). رجوع به گوازه شود.
-
گراز
لغتنامه دهخدا
گراز. [ گ ُ ] (اِ) طپش و اضطراب که مردم را از حرارت بهم رسد و این حال بیشتر زنان را در وقت زائیدن واقع میشود. (برهان ). تبشی باشد سخت که در تن مردم افتد و بیشتر زنان را به وقت زادن . (صحاح الفرس ).هرچه بخوردی تو گوارنده باد گشته گوارش همه بر تو گراز....
-
گراز
لغتنامه دهخدا
گراز. [ گ ُ ] (اِ) کوزه . (فرهنگ سروری ). کوزه ٔ سرتنگ . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). کوزه ٔ پهنی که در غلاف کنند و همراه داشته باشند.بعضی گویند کوزه ٔ سرتنگی است که مسافران همراه میدارند و آن نوعی از تنگ باشد. (برهان ). کوزه ٔ سرتنگ باشد، به تازی آن را قب...
-
گراز
لغتنامه دهخدا
گراز. [ گ ُ ] (اِخ ) در بعضی ابیات شاهنامه آمده و مقصود شهر براز است . رجوع به شهربراز و مجمل التواریخ حاشیه ٔ ص 83 شود : چو این نامه آمد بسوی گرازپراندیشه شد مهتر دیرساز. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 2897).به قیصر بسی کرد پوزش گرازبه کوشش نیامد ز دامش...
-
گراز
لغتنامه دهخدا
گراز. [ گ ُ ] (اِمص ) بالش و نمو. از بالیدن و نمو کردن . (برهان ). رجوع به گرازیدن شود.