کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گورکن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گورکن
لغتنامه دهخدا
گورکن . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین واقع در 27 هزارگزی شمال ضیأآباد و 11 هزارگزی راه شوسه . در کوهستان واقع و سردسیر است . سکنه ٔ آن 160 تن و آب آن از چشمه است . غلات دیمی و مختصر بنشن و لبنیات دارد. و شغل اه...
-
گورکن
لغتنامه دهخدا
گورکن . [ ک َ ] (نف مرکب ) شخصی که معاش او منحصر در کندن گورها باشد. (آنندراج ). حفار. (مهذب الاسماء). حفار و آنکه گور می کند. (ناظم الاطباء). قبرکننده . دفن کننده ٔ مردگان . (ولف ). لاحِد : به خاقان چین گفت کای کامجوی همی گورکن خواهد آن نامجوی . فرد...
-
جستوجو در متن
-
قبار
لغتنامه دهخدا
قبار. [ ق َب ْ با ] (ع ص ) گورکن .
-
ضارح
لغتنامه دهخدا
ضارح . [ رِ] (ع ص ، اِ) ضریح ساز. || گورکن . قبرکن .
-
شکور
لغتنامه دهخدا
شکور. [ ش ُ ] (اِ) جانوری که زمین را نبش کرده و مرده را درآورده می خورد. (ناظم الاطباء). گورکن .
-
قبرکن
لغتنامه دهخدا
قبرکن . [ق َ ک َ ] (نف مرکب ) گورکن . حفار. کسی که حفر گور میکند. (ناظم الاطباء). آنکه قبر کند. (آنندراج ). لاحد.
-
حفار
لغتنامه دهخدا
حفار. [ ح َف ْ فا ] (ع ص ) آنکه زمین را کند. چاه کن . مقنی . (منتهی الارب ). || گورکن . قبرکن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). منسوب بحفر یعنی گورکن . (الانساب ). ج ، حفارون . || آنکه اراضی بناهای منخسفه یا مخروبه قدیم را کند برای یافتن عتیقه ها. تیل...
-
ابوثقل
لغتنامه دهخدا
ابوثقل . [ اَ ث ِ ] (ع اِ مرکب ) ضَبُع. (المزهر). کفتار. قشاع . مرده خوار. گورکن . گورشکاف . و نرینه ٔ آن را عرب عیلم و عیلام و عیلان گوید.
-
کن
لغتنامه دهخدا
کن . [ ک َ ] (نف مرخم ) (ماده ٔ مضارع از «کندن ») کننده و از بیخ برآرنده و همیشه بطور ترکیب استعمال می شود مانند کوه کن یعنی کننده ٔکوه و کسی که سنگ از کوه می کند و بیخ کن یعنی از ریشه برآرنده . (ناظم الاطباء). این کلمه در ترکیب با کلمات دیگر غالباً ...
-
زبزب
لغتنامه دهخدا
زبزب . [ زَ زَ ] (ع اِ) جانوری است مانند گربه . (آنندراج ) (محیط المحیط) (ترجمه ٔ قاموس ) (عباب بنقل بستانی و دمیری ). جانوری است مانند گربه . (منتهی الارب ) جانوری شبیه بگربه ج ، زبازب . (ناظم الاطباء). گورکن . (فرهنگ عربی به فارسی لاروس ). بگفته ٔ ...
-
غار بهرام گور
لغتنامه دهخدا
غار بهرام گور. [ رِ ب َ م ِ ] (اِخ ) غاری که بهرام پادشاه ساسانی دنبال گور بدرون آن رفت :بود غاری در آن خرابستان خوشتر از چاه یخ به تابستان رخنه ٔ ژرف داشت چون چاهی هیچکس را نه بر درش راهی گور در غار شد روان و دلیرشاه دنبال او گرفته چو شیراسب در غار ...
-
نطق
لغتنامه دهخدا
نطق . [ ن ُ ] (ع مص ، اِمص ) سخن گفتن . (غیاث اللغات ) (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100) (آنندراج ). بر زبان راندن حرفی یا سخنی را که از آن معنی مفهوم گردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). تکلم کردن به صوت و حرو...
-
کفتار
لغتنامه دهخدا
کفتار. [ ک َ ] (اِ) جانوری است صحرایی و درنده که به هندی هوندار گویند. (غیاث ) (آنندراج ). پستانداری است از راسته ٔ گوشتخواران که تیره ٔ خاصی را به نام کفتاران در این راسته به وجود می آورد. این جانور در اروپا و آسیا و مخصوصاً افریقا فراوان است . دندا...
-
ضبع
لغتنامه دهخدا
ضبع. [ ض َ ب ُ / ض َ ] (ع اِ) کفتار. عرجاء. قشاع .عیلم . عیلان . عیلام . حفصة. گورکن . گورشکاف . مرده خوار.جعار. ام ّجعار. ام عامر. اُم ّطریق . اُم غَنتَل . جانوری است که آن را کفتار گویند و بهندی هندار نامند، و بسکون باء نیز آمده است . (غیاث ). ج ، ...