کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گوالیده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گوالیده
لغتنامه دهخدا
گوالیده . [گ ُ دَ / دِ ] (ن مف ) بالیده . یافع. به بلوغ رسیده .
-
جستوجو در متن
-
ناگوالیده
لغتنامه دهخدا
ناگوالیده . [ گ ُ / گ َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مقابل گوالیده . رجوع به گوالیده شود.
-
کوالیده
لغتنامه دهخدا
کوالیده . [ ک َ / ک ُ دَ / دِ ] (ن مف ) غله و کشت و زراعت بالیده و نموکرده .(برهان ) (آنندراج ). صحیح گوالیده (اسم مفعول از گوالیدن ) است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). و رجوع به گوالیده شود. || اندوخته و جمعکرده . (برهان ) (آنندراج ). صحیح گوالیده است ....
-
وفع
لغتنامه دهخدا
وفع. [ وَ ف َ ] (ع ص ) (غلام ...) کودک گوالیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). کودک گوالیده ٔ به بیست سال رسیده . (ناظم الاطباء). ج ، وِفْعان . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
-
گوالیدگی
لغتنامه دهخدا
گوالیدگی . [ گ ُ دَ / دِ ] (حامص ) نشو و نما و ترقی . (ناظم الاطباء). رجوع به گوالیدن و گوالانیدن و گوالیده شود.
-
وفعة
لغتنامه دهخدا
وفعة. [ وَ ف َ ع َ ] (ع ص ) (غلام ...) کودک گوالیده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، وِفعان . (منتهی الارب ). رجوع به وفع شود.
-
مردآسا
لغتنامه دهخدا
مردآسا. [ م َ ] (ص مرکب ) مراهق . بالغ. جوان بالیده و گوالیده . یافع. رجوع به یافع در این لغت نامه شود. || بمانند مرد. همانند مرد.
-
جفرة
لغتنامه دهخدا
جفرة. [ ج َ رَ ] (ع اِ) مؤنث جفر. بزغاله ٔ ماده . (از اقرب الموارد). بزغاله ٔ ماده ٔ چهارماهه یا آن که گیاه خورد و نشخوار زند. (ناظم الاطباء). || دختر گوالیده که خوردن گیرد. (ناظم الاطباء). رجوع به جفر شود.
-
طریفة
لغتنامه دهخدا
طریفة. [ طَ ف َ ] (ع ص ) گیاه نصی که سپید یا انبوه و تمام گوالیده کرده باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نبات چون سپید شود. (مهذب الاسماء). || طریفه ناک . رجوع به همین کلمه شود.
-
مرغوس
لغتنامه دهخدا
مرغوس . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی ازمصدر رغس . رجوع به رغس شود. || گوالیده ومرد بسیارخیر. || مبارک . وجه مرغوس ؛ یعنی میمون و مبارک . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
متزکی
لغتنامه دهخدا
متزکی . [ م ُ ت َ زَک ْ کی ] (ع ص )صدقه کننده . (آنندراج ). صدقه و زکوة دهنده . || گوالیده و افزون گردیده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تزکی شود.
-
صمعاء
لغتنامه دهخدا
صمعاء. [ ص َ ] (ع ص ) تأنیث اَصمَع. خردگوش . (منتهی الارب ). || شاة صمعاء؛ گوسپندی که گوش او با گوش آهو ماند. (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ). رجوع به اصمع شود. || (اِ) گوش خرد و لطیف منضم بسر و کرانه ٔ گردن . (منتهی الارب ). || گیاه گوالیده تازه گرد و ف...
-
وارف
لغتنامه دهخدا
وارف . [ رِ ] (ع ص ) باطراوت . تازه . نبات وارف ؛ ای ناضر. (اقرب الموارد). || بسیارسبز، نیک سبز و گوالنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). نبات وارف ؛ گیاه گوالیده ٔ نیک سبز شده . (ناظم الاطباء). || فراخ . (از مهذب الاسماء). وسیع. متسع. ظل وارف ؛ یعنی...
-
یافع
لغتنامه دهخدا
یافع. [ ف ِ ] (ع ص ) کودک بالیده . (آنندراج ). جوان بلندبالا. (کنز اللغات ). مردآسا شده . (السامی فی الاسامی ). کودک که هیئت مردان گرفته باشد. (دهار). غلام یافع؛ کودک بالیده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مردآسا شده و انثی یافعة. (السامی فی الاسامی...