کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گل گفتن،گل شنفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
تملیط
لغتنامه دهخدا
تملیط. [ ت َ ] (ع مص ) گل اندودن دیوان را. || یک مصراع شعر گفتن و مصراع ثانی گفتن دیگری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال : ملط له تملیطاً. (اقرب الموارد).
-
خشت مالیدن
لغتنامه دهخدا
خشت مالیدن . [ خ ِ دَ ] (مص مرکب ) خشت زدن . (یادداشت بخط مؤلف ). گل را در قالب صورت خشت دادن . || دروغی در بزرگی و غناء حاضر یا گذشته ٔ خویش گفتن . مال و جاه خویش بیش از حقیقت گفتن . (یادداشت بخط مؤلف ). || ادعای بدروغ کردن . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
درود گفتن
لغتنامه دهخدا
درود گفتن . [ دُ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) درود کردن . خداحافظ کردن . وداع کردن . (ناظم الاطباء). تصلیة. (از منتهی الارب ). || درود دادن . سلام کردن . دعای خیر گفتن . آفرین و تحیت گفتن : سوی طالقان آمد و مرورودسپهرش همی داد گفتی درود. فردوسی .همی خورد هرک...
-
زبان نازک کردن
لغتنامه دهخدا
زبان نازک کردن . [ زَ زُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از دقت در سخن گفتن . باریک سخن گفتن . موی شکافی کردن : دانش به نسبت بر و روی که کرده ای نازک چو برگ لاله زبان در ثنای گل .میرزا رضی دانش (از آنندراج و بهارعجم ).
-
سخن گفتن
لغتنامه دهخدا
سخن گفتن . [ س ُ خ َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) تکلم . (ترجمان القرآن ) (المصادر زوزنی ). نطق . منطق . (ترجمان القرآن ). بیان کردن . گفتگو. مکالمه : من سخن گویم تو کانایی کنی هرزمانی دست بر دستت زنی . رودکی .سخن گفتن کج ز بیچارگی است به بیچارگان بر بباید گ...
-
لال کردن
لغتنامه دهخدا
لال کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خاموش ساختن . از سخن گفتن بازداشتن : چو بلبل آمدمت تاچو گل ثنا گویم چو لاله لال بکردی زبان تحسینم .سعدی .
-
افسانه کردن
لغتنامه دهخدا
افسانه کردن . [ اَ ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شهره کردن . مشهور ساختن : ما را برندی افسانه کردندپیران جاهل شیخان گمراه . حافظ.حزین افسانه کرد آخر بهر محفل غم دل را. حزین اصفهانی (از ارمغان آصفی ). || سخن گفتن از : نام تو گفتن نیارم لیک مقصودم توئی...
-
سوسن زبان
لغتنامه دهخدا
سوسن زبان . [ سو س َ زَ ] (ص مرکب ) کنایه از کسی که بر سخن گفتن قادر نباشد. (آنندراج ). عاجز در تکلم یعنی آنکه زبان وی مانند سوسن است . (ناظم الاطباء). || کنایه از فصیح و شیوا زبان . (آنندراج ). فصیح و زبان آور یعنی زبان وی مانند گل سوسن و دارای همه ...
-
ماه ملک خاتون
لغتنامه دهخدا
ماه ملک خاتون . [ م َ ل ِ ] (اِخ ) دختر سلطان سنجر که در حباله ٔ نکاح سلطان محمودبن محمدبن ملکشاه بود. این دختر در حیات سلطان سنجر درگذشت و سنجر عمعق بخارائی را از بخارا طلب کرد تا وی رامرثیه گوید. عمعق بجهت پیری و ضعف از گفتن قصیده ٔ مطول عذر خواست ...
-
محاکا
لغتنامه دهخدا
محاکا. [ م ُ ] (ازع ، اِمص ) مخفف محاکات که بمعنی با هم سخن گفتن است .(غیاث ) (آنندراج ). رجوع به محاکاة شود : چنگی بده بلورین ماهی آبدارچون آب لرزه وقت محاکا بر افکند. خاقانی .مایه ٔ سودا در این صداع چه چیز است سود محاکا در این حدیث چه لافست . خاقان...
-
شکفتن
لغتنامه دهخدا
شکفتن . [ ش ِ ک ُ ت َ ] (مص ) واشدن غنچه ٔ گل . (برهان ). خندیدن گل . خندان شدن گل . واشدن . گشادن . شکفته شدن . (ناظم الاطباء). بشکفیدن . بازشدن غنچه . به حد گل رسیدن غنچه . صورت برگها گرفتن شکوفه . بازشدن . انفغار. ابتزال . مثل این است که این فعل و...
-
تفقیع
لغتنامه دهخدا
تفقیع. [ ت َ ] (ع مص ) به تکلف فصاحت کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).تشدق در کلام . || سخن بی معنی گفتن . (از اقرب الموارد). || بانگ از انگشتان بیاوردن .(تاج المصادر بیهقی ). از انگشتان بانگ برآوردن به خمانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم ا...
-
گفتن
لغتنامه دهخدا
گفتن . [ گ ُ ت َ ] (مص ) (از: گف (= گو) + تن ، پسوند مصدری ) پهلوی ، گوفتن جزء اول از ریشه ٔ فارسی باستان گَوب ، و رجوع شود به نیبرگ ص 84، 85، کردی گوتن ، وخی ژوی -ام سریکلی خوی -ام و رجوع به هوبشمان شود. طبری بااوتن گفتن ، گیلکی بوتن ، بوگوتن ، بوگو...
-
عشق گفتن
لغتنامه دهخدا
عشق گفتن . [ ع ِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) سلام کردن . (ناظم الاطباء). به معنی مصدر عشق زدن است . (از آنندراج ). رجوع به عشق و عشق زدن شود : ز من عشقی بگو دیوانگان عشق راوحشی که من زنجیر کردم پاره از دارالشفا رفتم . وحشی (از آنندراج ).به بوستان تو عشقی بل...
-
وداع
لغتنامه دهخدا
وداع . [ وِ ] (ع اِمص ) وداع به کسر واو خواندن نوعی از تفریس [ تصرف فارسیان ] باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : واپسین دیدارش از من رفت جانم بر اثرگر برفتی در وداعش من ز جان خشنودمی . خاقانی .آن تازه گل ما را هنگام وداع آمدزآن پیش که بگذارد گلزار نگه...