کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گلفشان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گلفشان
لغتنامه دهخدا
گلفشان . [ گ ُ ل َ / گ ُ ف َ / ف ِ ] (اِ مرکب ) نوعی از آتش بازی که به هندی پهلجری گویند. (غیاث ) (آنندراج ).این را گلریز و گلریز آتشباز نیز گویند. (آنندراج ).میرزا طاهر وحید در تعریف آتشباز گوید : چو بینند یار مرا گلرخان شود روی گلفامشان گلفشان . (آ...
-
واژههای مشابه
-
گلفشان کردن
لغتنامه دهخدا
گلفشان کردن . [ گ ُ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گل پاشان کردن . گل پراکندن . گل ریختن : خوش باشد در بساره ها می خوردن وز بام بساره ها گلفشان کردن . (از فرهنگ اسدی ).رجوع به گل افشان کردن شود.
-
جستوجو در متن
-
فشان
لغتنامه دهخدا
فشان . [ ف َ / ف ِ ] (نف مرخم ) ریزنده و ریزان . (برهان ). در بعضی کلمات مرکب به معنی فشاننده آید. (فرهنگ فارسی معین ):- آتش فشان ؛ آتشبار. آنچه از خود آتش بیفشاند : سوی شاه شد، داغ بردل ، کشان شتابنده چون برق آتش فشان . نظامی .که از روم و رومی نمان...
-
تازه بهار
لغتنامه دهخدا
تازه بهار. [ زَ / زِ ب َ ] (اِ مرکب ) گل از نو شکفته . (ناظم الاطباء). || نوبهار. رجوع بهمین کلمه شود. || زمین آرایش یافته از بهار مجدد. (ناظم الاطباء). || مجازاً زیباروی و باطراوت را گویند : ای تازه بهار سخت پدرامی پیرایه ٔ دهر و زیور عصری . منوچهری...
-
سایه گستردن
لغتنامه دهخدا
سایه گستردن . [ ی َ / ی ِ گ ُ ت َ دَ ] (مص مرکب ) سایه دادن . سایه انداختن : پلنگش بدی کاشکی مام و باب مگر سایه گستردیش زآفتاب . فردوسی . || نیم روز. زوال آفتاب از نصف النهار : ز شبگیر تا سایه گسترد هورهمی این بر آن آن برین کرد زور. فردوسی . || کنایه...
-
گل افشان
لغتنامه دهخدا
گل افشان . [ گ ُ اَ ] (نف مرکب ) افشاننده ٔ گل . گل ریزنده . گل بسیار پراکنده کننده . پراکنده کننده ٔ گل و شکوفه : چنان بد که در پارس یک روز تخت نهادند زیر گل افشان درخت . فردوسی .پرستنده را گفت قیصر که تخت بیارای زیر گل افشان درخت . فردوسی .بفرمان ب...
-
مشکبوی
لغتنامه دهخدا
مشکبوی . [ م ُ / م ِ ] (ص مرکب ) مشکبو. هر چیز معطر و خوشبوی . (ناظم الاطباء). هر چیز که چون مشک خوشبوی باشد. مشک آگین : نادیده هیچ مشک و همه ساله مشکبوی ناکرده هیچ لعل و همه ساله لعل فام . کسائی .سر مشکبویش به دام آورم لبش بر لب پور سام آورم . فردوس...
-
باران
لغتنامه دهخدا
باران . (اِ) ترجمه ٔ مطر وبا لفظ باریدن و دادن و زدن و گرفتن و خوردن و استادن و چکیدن و گذشتن مستعمل است . (آنندراج ). قطره های آبی که از ابر بر روی زمین میریزد و سبب حصول آن تحثر بخار آبی است که ابر از آن حاصل شده و بادهائی که از روی دریا میوزد چون ...