کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گریز و فرار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
شمم
لغتنامه دهخدا
شمم . [ش ُ م َ ] (اِ) فرار. گریز. هزیمت . || میل و رغبت به فرار. (ناظم الاطباء). || دوری ونفرت . (فرهنگ اوبهی ). دوری و بعد. (ناظم الاطباء).
-
مطیر
لغتنامه دهخدا
مطیر. [ م َطْ ی َ ] (ع اِ) گریز و فرار. || کل مطیر؛ هر طرف . (ناظم الاطباء).
-
مفر
لغتنامه دهخدا
مفر. [ م ِ ف َرر ] (ع ص ) فرس مفر؛ اسب زود و نیکو گریز یا صالح آن که بر وی گریزند. (منتهی الارب ) (از آنندراج ). اسبی که خوب گریزد و نیکو فرار کند و اسبی که صلاحیت فرار داشته باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
رمیدگی
لغتنامه دهخدا
رمیدگی . [ رَ دَ / دِ ] (حامص ) ترس . هول و هراس . || گریز و فرار. || نفرت . (ناظم الاطباء). نفور. اشمئزاز.دوری با وحشت و تنفر و کراهت . رجوع به رمیدن شود.
-
رام گیر
لغتنامه دهخدا
رام گیر. (نف مرکب ) که رام گیرد. که رام کند. که ایل کند. که بزیر فرمان آرد. که مطیع کند. || دررونده . فرارکننده . دورشونده . (از اشتنگاس ). || گریختن . (آنندراج ). چنین است بمعنی مصدری ! گریز و فرار. (ناظم الاطباء). اما ظاهراًمنقولات فرهنگ ناظم الاطب...
-
واپس گریختن
لغتنامه دهخدا
واپس گریختن . [ پ َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) به عقب فرار کردن : نکته ها چون تیغ پولاد است تیزگر نداری تو سپر واپس گریز. مولوی (مثنوی ، دفتر اول ص 16 چ خاور).و رجوع به واپس شود.
-
ستونه
لغتنامه دهخدا
ستونه . [ س ِ ن َ / ن ِ ] (اِ) حمله کردن شاهین و بحری و اندازه نمودن باز و باشه و امثال آن باشد بجانب باولی ، و باولی جانوری را گویند که بعضی از پر و بال او کنده باشند و در پیش باز و شاهین نو رسانیده و تازه به کار درآورده سر دهند تا به آسانی بگیرد. (...
-
برمال
لغتنامه دهخدا
برمال . [ ب َ ] (اِمص مرکب ) ورمال . گریز، که از گریختن است . (برهان ) (آنندراج ). رجوع به ورمال شود.- برمال زدن ؛کنایه از گریختن باشد. (برهان ) (از آنندراج ).- برمال کردن ؛ کنایه از گریختن باشد. (برهان ) (از آنندراج ). || (فعل امر) امر به گریختن ،...
-
رم
لغتنامه دهخدا
رم . [ رَ ] (اِمص ) رمیدن و نفرت . (برهان قاطع). رمیدن .(اوبهی ). هراس و ترس . گریز و فرار. (ناظم الاطباء). رم کردن . رمیدگی . (آنندراج ). گریختن . و با لفظ خوردن و زدن و کردن و نمودن استعمال شود و با لفظ دادن به معنی گریزانیدن است . (آنندراج ). اعرا...
-
کال
لغتنامه دهخدا
کال . (ص ) خام . نارسیده . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مقابل پخته ورسیده . || برنج ناپخته . (آنندراج ). || ژولیده و درهم . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آن را کالیده نیز گویند. (آنندراج ). || خم ، خمیده و کج . (برهان ) (آنندراج ) : بین ...
-
گریزنده
لغتنامه دهخدا
گریزنده . [ گ ُ زَ دَ / دِ ] (نف ) احترازکننده . فرار کننده . آبِق . داعِل . هارِب . نَفور. (منتهی الارب ) : گریزندگان را در آن رستخیزنه روی رهایی نه راه گریز. فردوسی .تنی دید چون موی بگداخته گریزنده جانی به لب تاخته . نظامی .چو بر جنگ شد ساخته سازشا...
-
راه گرفتن
لغتنامه دهخدا
راه گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ](مص مرکب ) راه رفتن . (بهار عجم ) (ارمغان آصفی ). روانه شدن . راهی شدن . روی بجانب محل یا چیزی آوردن . رفتن . راه برگرفتن . عزیمت کردن . روان گشتن : سخن چند راندند از آن رزمگاه وزآنجا بخندان گرفتند راه . اسدی (گرشاسبنامه ).گ...
-
کریغ
لغتنامه دهخدا
کریغ. [ ک ُ ] (اِ) بمعنی گریز باشد که از گریختن است . (برهان ) (آنندراج ). صحیح گریغ است و مؤلف سراج گوید: این خطای فاحش است چرا که بمعنی گریختن با گاف فارسی است نه تازی و این از اعجب عجایب است . (سراج اللغات ) (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). گریز. فرار...
-
تول
لغتنامه دهخدا
تول . (اِ) تُل . به معنی جنگ و پرخاش . (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ). شورش و وحشت وغوغا. (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). کارزارو جنگ و پرخاش و ستیزه . (ناظم الاطباء) : سنان صاعقه برزد سر از دریچه ٔ شب چو از درون سپه ، روز ت...
-
شم
لغتنامه دهخدا
شم . [ش َ ] (اِ) خوف . ترس . بیم . || دُم . ذنب . دنبال . || فریب . مکر. حیله . نیرنگ . دغا. || دوری . (ناظم الاطباء). نفرت و دوری . (فرهنگ جهانگیری ). || مسافت . || کاروانسرا. خانه ای که در آن از مسافران پذیرایی می کنند. (ناظم الاطباء). || خانه ٔ زی...