کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گریز زدن به پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
مردم گریز
لغتنامه دهخدا
مردم گریز. [ م َ دُ گ ُ ] (نف مرکب ) آدمی بدور. مردم بدور. یالقوزک . (یادداشت مؤلف ). گریزنده و نفور از مردم . که از مصاحبت و معاشرت دیگران پرهیز دارد. وحشی خوی و رمنده ٔ کم معاشرت .
-
پای گریز
لغتنامه دهخدا
پای گریز. [ ی ِ گ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قوه ٔ فرار : نه پای گریز و نه روی ستیز.
-
خوش گریز
لغتنامه دهخدا
خوش گریز. [ خوَش ْ / خُش ْ گ ُ ] (ص مرکب ) آسان گریز. زودگریز. (یادداشت مؤلف ) : زودخیز است و خوش گریز حشرزودزای است و زودمیر شرر.سنائی .
-
گریز و آویز
لغتنامه دهخدا
گریز و آویز. [ گ ُزُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) کر و فر. جنگ و گریز.
-
گریز و پرهیز
لغتنامه دهخدا
گریز و پرهیز. [ گ ُ زُ پ َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) اجتناب . پرهیز. از محرمات گریز و پرهیز داشتن یا نداشتن . و در تداول محلی خراسان گریز یا «گروز» رو گرفتن زن است .
-
آویز و گریز
لغتنامه دهخدا
آویز و گریز. [ زُ گ ُ ] (ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) گریز و آویز. عمل جنگ کردن در حال عقب نشستن . جنگ و گریز. کَرّ و فَرّ : زین عاریتی سرای آویز و گریززآن پیش که برکَنندت ای دل برخیز.رضی نیشابوری .
-
جنگ و گریز
لغتنامه دهخدا
جنگ و گریز. [ ج َ گ ُ گ ُ ] (اِ مرکب ) کر و فر.
-
جستوجو در متن
-
زدن
لغتنامه دهخدا
زدن . [ زَ دَ ] (مص ) پهلوی ، ژتن و زتن از ریشه ٔ ایرانی قدیم : جتا، جن . اوستا: گن (بارتولمه 490) (نیبرگ 258). پارسی باستان ریشه ٔ: اَجَنَم ، جَن (کشتن ). هندی باستان ریشه ٔ: هنتی هن و گم (مضروب کردن ، کشتن ). ارمنی : گن (ضرب ، تأدیب ) و گنم (مضروب...
-
نهیب
لغتنامه دهخدا
نهیب . [ ن ِ / ن َ ] (اِ) ترس . بیم . (لغت فرس اسدی ) (یادداشت مؤلف ) (برهان قاطع) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). خوف . هراس . هول . (ناظم الاطباء). نهیو. (جهانگیری ) : تیغش بخواب خورد همی خون مرگ رامرگ از نهیب خویش مر آن شاه را بخورد. عماره .بیامدیکی م...
-
دق گرفتن
لغتنامه دهخدا
دق گرفتن . [ دَ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) طعن زدن و ملامت کردن و عیب گفتن . (ناظم الاطباء). خرده گرفتن . و رجوع به دَق شود : گفت چه نشینی ، خیز و تا پای داری گریز که حسودان بر تو دق گرفته اند. (گلستان سعدی ).
-
برمال
لغتنامه دهخدا
برمال . [ ب َ ] (اِمص مرکب ) ورمال . گریز، که از گریختن است . (برهان ) (آنندراج ). رجوع به ورمال شود.- برمال زدن ؛کنایه از گریختن باشد. (برهان ) (از آنندراج ).- برمال کردن ؛ کنایه از گریختن باشد. (برهان ) (از آنندراج ). || (فعل امر) امر به گریختن ،...
-
کفانیدن
لغتنامه دهخدا
کفانیدن . [ ک َ دَ ] (مص ) شکافتن و ترکانیدن به درازی . (برهان ) (از ناظم الاطباء). شکافتن و ترکانیدن . (انجمن آرا) (آنندراج ). شکستن . شق کردن . شق . ثنط. کفانیدن ریش ، نشتر زدن بدان . بط. (یادداشت مؤلف ). هدغ . طر. (منتهی الارب ) : هر آن سر که دار...
-
تعویل
لغتنامه دهخدا
تعویل . [ ت َع ْ ](ع مص ) به آواز گریستن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). به آواز بلند گریستن و آواز زدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || یاری خواستن از کسی و کذا عول به عوله یق عول علی ما شئت (به صیغه ٔ امر)؛ ای استعن...
-
رم
لغتنامه دهخدا
رم . [ رَ ] (اِمص ) رمیدن و نفرت . (برهان قاطع). رمیدن .(اوبهی ). هراس و ترس . گریز و فرار. (ناظم الاطباء). رم کردن . رمیدگی . (آنندراج ). گریختن . و با لفظ خوردن و زدن و کردن و نمودن استعمال شود و با لفظ دادن به معنی گریزانیدن است . (آنندراج ). اعرا...