کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گریزان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گریزان
لغتنامه دهخدا
گریزان . [ گ ُ ] (نف ، ق ) گریزنده . در حال فرار. در حال گریختن . محترز : گریزان همی رفت مهتر چو گرددهان خشک و لبها شده لاجورد. فردوسی .گریزانم و تو پس اندر دمان نیابی مرا تا نیابد زمان . فردوسی .فرسنگ ز فرسنگ دوانم ز پی تووز من تو گریزانی ، فرسنگ به...
-
واژههای مشابه
-
گریزان شدن
لغتنامه دهخدا
گریزان شدن . [ گ ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) گریختن . فرار کردن : گریزان بشد بهمن اردوان تنش خسته از تیر و تیره روان . فردوسی .بسی عذرخواهی نمودش که زودگریزان شو و جان ببر همچو دود. سعدی (بوستان ).و از صحبت خلق گریزان شود. (مجالس سعدی ).
-
جستوجو در متن
-
ذخذاخ
لغتنامه دهخدا
ذخذاخ . [ ذَ ] (ع ص ) مرد گریزان و محترز از هر چیزی .
-
کعسمة
لغتنامه دهخدا
کعسمة. [ ک َ س َ م َ ] (ع مص ) گریزان پشت دادن . (از منتهی الارب ).
-
فراری شدن
لغتنامه دهخدا
فراری شدن . [ ف ِ / ف َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) گریزان شدن .ناچار به فرار گردیدن . رجوع به فرار و فراری شود.
-
فراری
لغتنامه دهخدا
فراری . [ ف ِ / ف َ ] (ص نسبی ) گریزان . در حال فرار. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
هزیمت رفتن
لغتنامه دهخدا
هزیمت رفتن . [ هََ م َ رَ ت َ ] (مص مرکب ) گریزان شدن . گریختن : ایشان هزیمت رفتند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ).
-
منحوش
لغتنامه دهخدا
منحوش . [ م ُ ح َ وِ ] (ع ص ) ترنجیده و منقبض گردنده . (آنندراج ). || هراسیده و ترسیده و گریزان و رمیده . (ناظم الاطباء).
-
خزرک
لغتنامه دهخدا
خزرک . [ خ َ رَ ] (اِ) جبن . ترس . (ناظم الاطباء). جبن باشد و آن جزع و فزع کردن است نزدیک مخلوق که از اندک گریزان باشد. (آنندراج ).
-
نقنق
لغتنامه دهخدا
نقنق . [ ن ِ ن ِ ] (ع اِ) شترمرغ گریزان یا سبک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). ظلیم . شترمرغ . (از اقرب الموارد). شترمرغ یا شترمرغ نافر و گریزان یا شترمرغ سبک وزن . (از متن اللغة). تأنیث آن نقنقة است . (از منتهی الارب ). ج ، نَقانِق .
-
متأبد
لغتنامه دهخدا
متأبد. [ م ُ ت َ ءَب ْ ب ِ ] (ع ص ) وحشت و نفرت نماینده . (آنندراج ). هراسان و گریزان و آن که از مؤانست احتراز می کند و از مردم گریزان است . (ناظم الاطباء). || خانه ٔ خالی از مردم که بدان وحوش الفت گیرند. (آنندراج ). منزلی که خالی از مردم شده و وحو...
-
یرفئی
لغتنامه دهخدا
یرفئی . [ ی َ ف َ] (ع ص ، اِ) بیرون رفته دل از بیم و ترس . || چراننده ٔ گوسپندان . || شترمرغ نر رمنده . || آهوی جهجهان گریزان . (منتهی الارب ).
-
متنفر
لغتنامه دهخدا
متنفر. [ م ُ ت َ ن َف ْ ف ِ ] (ع ص ) رمنده و نفرت کننده . (غیاث ) (آنندراج ). نفرت دارنده و کراهت دارنده و گریزان و بیزار. (ناظم الاطباء). رجوع به تنفر شود.- متنفر شدن ؛ گریزان شدن . رمیدن : چند روزپیش او مقیم بود بعد از آن به خیالی از پیش او متنفرش...