کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گرائیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گرائیدن
لغتنامه دهخدا
گرائیدن . [ گ َ / گ ِ دَ ] (مص ) میل کردن . (صحاح الفرس ) (آنندراج ). رغبت کردن . (غیاث ). رغبت و خواهش و میل نمودن . (برهان ). رجوع به گراییدن شود.
-
جستوجو در متن
-
گرائیدگی
لغتنامه دهخدا
گرائیدگی . [ گ َ / گ ِدَ / دِ ] (حامص ) رجوع به گرائیدن و گراییدن شود.
-
ارجحنان
لغتنامه دهخدا
ارجحنان . [ اِ ج ِ ] (ع مص ) مائل گردیدن . گرائیدن . بچسبیدن . (زوزنی ). || جنبیدن . || یکبار افتادن . || بلند و نمایان شدن سراب .
-
گرایان
لغتنامه دهخدا
گرایان . [ گ َ / گ ِ ] (نف ، ق ) در حال گرائیدن . متمایل . مایل . گراینده : ز شاه سرافرازو خورشیدچهرمهست و به کامش گرایان سپهر.فردوسی .
-
گرایندگی
لغتنامه دهخدا
گرایندگی . [ گ َ / گ ِ ی َ دَ/ دِ ] (حامص ) عمل گرائیدن . میل . رغبت : مکن جز به نیکی گرایندگی که در نیکنامی است پایندگی .نظامی .
-
گراییده
لغتنامه دهخدا
گراییده . [ گ َ / گ ِ دَ / دِ ] (ن مف ) متمایل شده : لاجرم کافه ٔ انام از خواص و عوام به محبت او گراییده اند . (گلستان ). رجوع به گرائیدن . گراییدن و گرایستن شود.
-
لیت شدن
لغتنامه دهخدا
لیت شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) له شدن . آب افتادن میوه ای بر اثر فشار، چنانکه به حد اضمحلال برسد. به لزجی گرائیدن بر اثر فشار یا پختن .
-
گرایستن
لغتنامه دهخدا
گرایستن . [ گ َ / گ ِ ی ِ ت َ ] (مص ) (از: گرای + ستن ، پسوند مصدری ) گراییدن . جزو اول در اوراق مانوی به پارتی گری (متمایل شدن . لیز خوردن . افتادن ) . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || میل و خواهش کردن .(برهان ). رجوع به گرائیدن و گراییدن شود. || می...
-
ارمام
لغتنامه دهخدا
ارمام . [ اِ ] (ع مص ) پوسیدن استخوان . (منتهی الأرب ). || خاموش شدن . (زوزنی ) (منتهی الأرب ). خاموش گشتن . || مغزدار گشتن . (تاج المصادر بیهقی ). مغز داشتن . ارمام عظم ؛ بامغز شدن استخوان . (منتهی الأرب ). || ارمام بلهو؛ ببازی گرائیدن . مائل ببا...
-
گراینده
لغتنامه دهخدا
گراینده . [ گ َ / گ ِ ی َ دَ / دِ ] (نف ) مایل . متمایل : فزاینده ٔ نام و تخت قبادگراینده ٔ تاج و شمشیر و داد. فردوسی .اگر مهربان باشد او بر پدربه نیکی گراینده و دادگر. فردوسی .ای گراینده سوی این تلبیس شعر من سوی تو چه کار آید. ناصرخسرو.گراینده شد هر...
-
پخچ
لغتنامه دهخدا
پخچ . [ پ َ ] (ص ) پخج . پخش . پخت . پهن . کوفته .پهن شده . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ). || پست . || پژمرده . (غیاث اللغات ).- پخچ شدن ؛ پهن شدن بر اثر ضربه ای . پهن و با زمین یکسان شدن چیزی با فشاری . بواسطه ٔ فشاری از صورت نخستین گشتن و ب...
-
تندی
لغتنامه دهخدا
تندی . [ ت ُ ] (حامص ) درشتی . (آنندراج ). سختی و شدت و درشتی . (ناظم الاطباء). خشمگینی .غضبناکی . عصبانیت . (فرهنگ فارسی معین ) : دل شاه ترکان پر از خشم و جوش ز تندی نبودش به گفتار گوش . فردوسی .ز تندی پشیمانی آردْت بارتو در بوستان تخم تندی مکار. فر...
-
نشیب
لغتنامه دهخدا
نشیب . [ ن ِ / ن َ ] (ص ، اِ) اوستا: نیخشوئپه ، پهلوی : نَ (َیَ) شپ ، نَ (َیَ) شپیتن (فرود شدن )، پهلوی : نیشپک (غروب [ آفتاب و ماه ])، پازند: نیشوه ، برای وهژه (بهیزک )، کردی : سرنشیو (برگشته ،[ سر به پائین ])، نیز کردی نشوو ، نشیو (نشیب یک تپه )، ش...
-
تابان
لغتنامه دهخدا
تابان . (نف ) (از تابیدن و تافتن ) روشن و براق . (آنندراج ). صفت مشبهه از مصدر تابیدن بمعنی روشنی دهنده و جلادار. (فرهنگ نظام ). بهی ّ (ملحض اللغات حسن خطیب )دزی گوید: در فارسی صفت است ، در دمشق مانند اسم بکار رفته است بمعنی «درخشش تیغه » و همچنین بم...