کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گذرگاه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گذرگاه
لغتنامه دهخدا
گذرگاه .[ گ ُ ذَ ] (اِ مرکب ) ممر. (دهار). معبر. جای گذر. جای عبور. راه و جای گذر و عبور از دریا. (آنندراج ). مسیر. منفذ. مجری . خِیاط. (منتهی الارب ) : جایی که گذرگاه دل مجنون است آنجا دوهزار نیزه بالا خون است . (منسوب به رودکی ).گذرگاه این آب دریا ...
-
واژههای مشابه
-
گذرگاه آب
لغتنامه دهخدا
گذرگاه آب . [گ ُ ذَ هَِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فرکن . جائی که آب عبور میکند چون جوی آب و مسیل . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). سوراخ آب . معبر. آب راهه . رجوع به گذرگاه شود.
-
جستوجو در متن
-
باروم
لغتنامه دهخدا
باروم . (اِ) گذرگاه و معبر. (ناظم الاطباء).
-
گذارا
لغتنامه دهخدا
گذارا. [ گ ُ ] (اِ) معبر و گذرگاه و معبر کشتی . (ناظم الاطباء).
-
آوره
لغتنامه دهخدا
آوره . [ رَه ْ ] (اِ مرکب ) آبراهه . گذرگاه آب . معبر آب .
-
کشتی گذر
لغتنامه دهخدا
کشتی گذر. [ ک َ / ک ِ گ ُ ذَ ](اِ مرکب ) مَعبَر. (یادداشت مؤلف ). گذرگاه کشتی .
-
زیزاء
لغتنامه دهخدا
زیزاء. [ زَ ] (اِخ ) قریه ٔ بزرگی از قراء بلقا و گذرگاه حجاج است و حاجیان در آنجا توقف کنند.بازار و برکه ٔ بزرگی هم دارد. (از معجم البلدان ).
-
راه آب
لغتنامه دهخدا
راه آب .(اِ مرکب ) آبراه . آبراهه . گذر آب . گذرگاه آب . مجرای آب . راه ِ آب . و نیز رجوع به ترکیبات ذیل راه شود.
-
سیرگاه
لغتنامه دهخدا
سیرگاه . [ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) محل تفرج و گشت و گذار. گذرگاه . تماشاگاه . (ناظم الاطباء).
-
مردرو
لغتنامه دهخدا
مردرو. [ م َ رَ / رُو ] (اِ مرکب ) راه . راه تنگ و معبر و گذرگاه . (ناظم الاطباء).
-
مسهج
لغتنامه دهخدا
مسهج . [ م َ هََ ] (ع اِ) مسهک . گذرگاه باد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
-
چینی
لغتنامه دهخدا
چینی .(ص نسبی ، اِ) بافته . منسوج . گلیم منقش : ز مقراضی و چینی بر گذرگاه یکی میدان بساط افکنده بر راه .نظامی .
-
آب راهه
لغتنامه دهخدا
آب راهه . [ هََ / هَِ ] (اِ مرکب ) هر جا که آب در آن گذرد از رود و جوی و مسیل و مانند آن . گذرگاه سیل . (فرهنگستان زمین شناسی ) : خاک خور، گو پس از این روح طبیعی تا من آب راهه ش ز گذرگاه جگر بربندم . سیف اسفرنگ .|| راه آب . مجری . آوره . آب راه . فرخ...