کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گذرانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گذرانی
لغتنامه دهخدا
گذرانی . [ گ ُ ذَ ] (حامص ) در ترکیب آید: خوش گذرانی . بدگذرانی . سخت گذرانی . رجوع به گذران شود.
-
واژههای مشابه
-
وقت گذرانی
لغتنامه دهخدا
وقت گذرانی . [ وَ گ ُ ذَ ] (حامص مرکب ) سپری کردن زمان به هر نحو که پیش آید.
-
خوش گذرانی
لغتنامه دهخدا
خوش گذرانی . [ خوَش ْ / خُش ْ گ ُ ذَ ] (حامص مرکب ) عیاشی . تن پروری . تعیش .
-
خوش گذرانی کردن
لغتنامه دهخدا
خوش گذرانی کردن . [ خوَش ْ / خُش ْ گ ُ ذَ ک َ دَ ](مص مرکب ) عیاشی کردن . تن پروری کردن . تعیش نمودن .
-
جستوجو در متن
-
نیک معاشی
لغتنامه دهخدا
نیک معاشی . [ م َ ] (حامص مرکب ) زندگانی مرفه داشتن . || خوش گذرانی . (فرهنگ فارسی معین ).
-
خوش گذرانیدن
لغتنامه دهخدا
خوش گذرانیدن . [ خوَش ْ / خُش ْ گ ُ ذَ دَ ] (مص مرکب ) خوش گذرانی کردن . عیاشی کردن . تن پروری کردن .
-
خوشخواری
لغتنامه دهخدا
خوشخواری . [ خوَش ْ /خُش ْ خوا / خا ] (حامص مرکب ) عمل خوشخوار. نیکوخواری . تغذیه ٔ خوب . || راحت طلبی . خوش گذرانی .
-
نشاطکاری
لغتنامه دهخدا
نشاطکاری . [ ن َ / ن ِ ] (حامص مرکب ) خوش گذرانی . لهو و لعب . عیش و عشرت : ماهی دو سه در نشاطکاری کردند به هم شراب خواری .نظامی .
-
بذیذه
لغتنامه دهخدا
بذیذه . [ ب َ ذی ذَ / ذِ ] (ع اِ) غلبه . || بهره . || تنگی عیش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بدحالی . سخت گذرانی . (از اقرب الموارد).
-
خویشتن پروردن
لغتنامه دهخدا
خویشتن پروردن . [ خوی / خی ت َ پ َرْ وَ دَ ] (مص مرکب ) تربیت نفس . (یادداشت مؤلف ). || تن پروردن . خوش گذرانی کردن .
-
عیشستان
لغتنامه دهخدا
عیشستان . [ ع َ / ع ِ ش ِ ] (اِ مرکب ) محل عیش و عشرت و خوش گذرانی . عیشدان . عیش خانه : اگر رزم است ، رنگین از حسامش وگر بزم است عیشستان ز جامش .نورالدین ظهوری (از آنندراج ).
-
خمور
لغتنامه دهخدا
خمور. [ خ ُ ] (ع اِ) ج ِ خمر. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : خمور الاَنْدَرینا : همواره بفجور و شرب خمور و تضییع مال و بودن در مصرف هر منکر و محظور روزگار می گذرانی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
-
بره کشی
لغتنامه دهخدا
بره کشی . [ ب َرْ رَ / رِ ک ُ ] (حامص مرکب ) بره کشتن . عمل بره کشتن .- بره کشی داشتن ؛ در گرمی و رواج بودن بازار کالایی . استفاده ٔ زیاد از میزان کردن . (از فرهنگ عوام ).- بره کشی (بره کشان ) فلان دسته است ؛ زمان استفاده های مالی آنان و زمان خوش گ...