کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کيف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کیف
لغتنامه دهخدا
کیف . (اِ) دست افزاری که در آن آلات و ادوات لازم برای کاری گذارند. (ناظم الاطباء). آلتی چرمین که در آن کاغذ، نوشت افزار و اشیاء دیگر گذارند. بعضی حدس زده اند اصل کیف ، کِنْف عربی باشد. (فرهنگ فارسی معین ). انواع دارد: کیف پول ، کیف دستی ، کیف بغلی ، ...
-
کیف
لغتنامه دهخدا
کیف . (اِخ ) شهرکی است خرد [ به خراسان ]. (حدود العالم ). شهر قدیمی است که در بین بادغیس و مروالرود بوده است . (از معجم البلدان ). رجوع به معجم البلدان شود.
-
کیف
لغتنامه دهخدا
کیف . [ ] (اِخ ) رجوع به کیفی (اِخ ) و حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 438 شود.
-
کیف
لغتنامه دهخدا
کیف . [ ک َ ] (ع مص ) بریدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
کیف
لغتنامه دهخدا
کیف . [ ک َ / ک ِ ] (از ع ، اِ) چگونه . (غیاث ) (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). || (اصطلاح منطق ) عرضی که قبول قسمت بالذات نکند، چنانکه سواد و بیاض . (غیاث ) (آنندراج ). عرضی است که لذاته اقتضای قسمت و لاقسمت نکند، و تصوراو بر تصور غیرموقوف نباشد همچ...
-
کیف
لغتنامه دهخدا
کیف . [ ک َ / ک ِ ] (از ع ، اِ) نشئه و بیهوشی ، وچیزی که نشئه و بیهوشی آرد، مجاز است . (غیاث ) (آنندراج ). نشئه و مستی . (ناظم الاطباء). در تداول فارسی زبانان ، حالت حاصله ٔ از شراب یا الکل یا مخدرات چون تریاک و بنگ و مانند آن . سکرگونه ای که از تریا...
-
کیف
لغتنامه دهخدا
کیف . [ ک َ ف َ ] (ع ادات استفهام ) چگونه . (زمخشری ).چون . (ترجمان القرآن ). چگونه ، و آن اسم مبهم و غیرمتمکن و مبنی بر فتح است ، و بر دو وجه استعمال شود:الف - برای استفهام از احوال ، چه استفهام حقیقی و چه غیر آن (همچون تعجب و نفی )، مانند: کیف زید ...
-
کیف
لغتنامه دهخدا
کیف . [ ی َ ] (ع اِ) ج ِ کیفة. (اقرب الموارد). رجوع به کیفة شود.
-
کیف
لغتنامه دهخدا
کیف . [ ی ِ ] (اِخ ) شهری در اتحاد جماهیر شوروی (سابق ) و مرکز اوکراین است که بر کنار دنیپر واقع شده و 1417000 تن سکنه دارد. این شهر یکی از مراکز بزرگ صنعتی است و دانشگاه و کلیسای بزرگ و قدیمی دارد. کیف پیش از حمله ٔ مغول (1240 م .) پایتخت روسیه و هم...
-
کیف بردن
لغتنامه دهخدا
کیف بردن . [ ک َ / ک ِ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، لذت بردن : باید از زندگی کیف برد. (فرهنگ فارسی معین ).
-
کیف دادن
لغتنامه دهخدا
کیف دادن . [ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) سکرگونه ای بخشیدن . نوعی تخدیر لذیذ ایجاد کردن : این حب به بچه کیف می دهد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کیف شود. || لذت دادن . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || به بچه کیف (حبی که تریاک یا عصاره ٔ کو...
-
کیف داشتن
لغتنامه دهخدا
کیف داشتن . [ ک َ / ک ِ ت َ ] (مص مرکب ) نشئه داشتن . (ناظم الاطباء). دارای نشئه بودن چیزی . نشئه داشتن . (فرهنگ فارسی معین ). || مسرت و شادمانی آوردن . (ناظم الاطباء).
-
کیف کردن
لغتنامه دهخدا
کیف کردن . [ ک َ / ک ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، لذت بردن .حال کردن . لذت بردن ، چنانکه از قلیانی یا غذایی یا آوازی یا هوای خوشی . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). لذت بردن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کیف شود.- کیف کردن با کسی ؛ با او در...
-
کیف چه
لغتنامه دهخدا
کیف چه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) کیف خرد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کیف شود.
-
کیف دان
لغتنامه دهخدا
کیف دان . [ ک َ / ک ِ ] (اِ مرکب ) دبه ٔ معجونات منشی . و در مصطلحات نوشته که ظرفی باشد که خانه های متعدد در آن باشد و حقه هایی که معاجین در آن گذارند. (غیاث ). ظرفی از چوب و نقره مثل سینی قهوه که خانه های متعدد دارد و صفای معاجین در آن گذارند. (آنند...