کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کوکو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کوکو
لغتنامه دهخدا
کوکو. (اِ صوت ) صدا و آواز فاخته را گویند. (برهان ). آواز فاخته مثل پوپو آواز هدهد، و با لفظ زدن و کردن مستعمل . (آنندراج ). آواز و صدای فاخته . (ناظم الاطباء). اسم صوت کوکو. حکایت صوت کوکو. آواز فاخته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : دیدیم که بر کنگر...
-
واژههای مشابه
-
چم کوکو
لغتنامه دهخدا
چم کوکو. [ چ َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان خنج بخش مرکزی شهرستان لار که در 156 هزارگزی شمال باختری لار واقع است و 14 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
جستوجو در متن
-
نعل واژونه
لغتنامه دهخدا
نعل واژونه . [ ن َ ل ِ ن َ / ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نعل وارونه . رجوع به نعل وارونه شود : حسن از دایره ٔ عشق نزد پا بیرون نعل واژونه مزن فاخته کوکو بگذار.صائب .
-
دم دم
لغتنامه دهخدا
دم دم . [ دُ دُ ] (اِ صوت ) آوای طبل و کوس و غیره . (یادداشت مؤلف ) : ظاهر از نغمه ٔ قمری همه کوکو شنوی حاصل از نوبت سلطان همه دم دم بینی .جمال الدین عبدالرزاق .
-
تواهه
لغتنامه دهخدا
تواهه . [ ت َ هََ / هَِ ] (اِ) قلیه ٔ بادنجان . || کوکو. || خاگینه . || گوشت پخته ٔ نازک . || کباب . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در فرهنگها نیافتم ، همان تباهه است باید تصحیف شده باشد. (انجمن آرا)(آنندراج ). رجوع به تباهه و تباهچه...
-
خشکه پلاو
لغتنامه دهخدا
خشکه پلاو. [ خ ُ ک َ / ک ِ پ ِ / پ َ ] (اِ مرکب ) کَتَه . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به کته شود : دستت چو نمی رسد به کوکوخشکه پلاو را فرو کو.
-
پیانه دی گرچی
لغتنامه دهخدا
پیانه دی گرچی . [ ن َ گْرِ/ رِ ] (اِخ ) نام قصبه ای است در ایالت پالرمو از جزیره ٔ صقلیه (سیسیل ) واقع در 16 هزارگزی جنوب غربی پالرمو در دامنه ٔ کوه کوکو دارای موقعی بسیار شاعرانه . مردم آن از احفاد آرناؤودها هستند که در زمان اسکندربک به ایتالیا هجر...
-
خبیص البیض
لغتنامه دهخدا
خبیص البیض . [ خ َ صُل ْ ب َ ] (ع اِ مرکب ) خاگینه . در تحفه آمده است : خبیص البیض را بفارسی خاگینه گویندو با سبزیها کوکو نامند کثیرالغذا و دیرهضم و مسدد و مولد خلط غلیظ و با دارچین و خولنجان و ادویه ٔ باهیه مقوی باه است . (از تحفة المؤمنین حکیم مؤ...
-
موسیچه
لغتنامه دهخدا
موسیچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ) موسیجه .نوعی فاخته . کوکو. صلصل . (از یادداشت مؤلف ). پرنده ای است شبیه به فاخته و او بیشتر در میان طبق و کاسه و کنار طاقچه ٔ خانه ها تخم میکند و بچه می آورد. (برهان ) (از ناظم الاطباء). مرغی است سفید برابر قمری . (غیاث )...
-
پوپو
لغتنامه دهخدا
پوپو. (اِ) هُدهُد. (اسدی ) (دهار). ابوالربیع. مرغ سلیمان . پوپه . پوپک . پوپش . (برهان ). پوبش . (زمخشری ). شانه سر. شانه سرک . شانه بسر. بودبود : خلاف نیست که شاه پرندگان باز است اگر چه تاج وطن بر چکاد پوپو کرد. اثیر اخسیکتی .وصال بلبل با گل هنوز نا...
-
بوبک
لغتنامه دهخدا
بوبک . [ ب َ ] (اِ) دختر بکر و دوشیزه . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (از جهانگیری ). پوپک . رجوع به همین کلمه شود. || هدهد که مرغ سلیمان باشد. (برهان ) (آنندراج ). هدهد است . چه بوبو آواز هدهد باشد. چون کوکو و فاخته و لهذا خودش نیز بدین نام مسمی ش...
-
پف کردن
لغتنامه دهخدا
پف کردن . [ پ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دهن را بسته از میان دو لب دم برآوردن و دمیدن برای تیز کردن یا کشتن آتشی یا سرد شدن حارّی . دمیدن . فوت کردن . (در تداول عوام ) : هر آن شمعی که ایزد برفروزدهر آن کس پف کند سبلت بسوزد. بوشکور (از لغت نامه ٔ اسدی نخجو...
-
چلم
لغتنامه دهخدا
چلم . [ چ َ ل َ / چ ِ ل ِ ] (اِ) چیزی که تنباکو در آن گذاشته آتش بر آن نهند. (آنندراج ). مأخوذ از هندی ؛ به معنی سر غلیان گلی . (از ناظم الاطباء). مرادف چلیم و سر قلیان (مجموعه ٔ مترادفات ص 119). حقه ٔ قلیان :باقر، چلمی چو نافه ٔ آهو کوچون فاخته تا ...