کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کوچانیده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کوچانیده
لغتنامه دهخدا
کوچانیده .[ دَ / دِ ] (ن مف ) کوچانده . رجوع به کوچانده شود.
-
جستوجو در متن
-
مافی و نانکلی
لغتنامه دهخدا
مافی و نانکلی . [ وَ ک َ ] (اِخ ) از ایلهای کرد است که به فرمان شاه عباس از کوهستان راوندوز ساوجبلاغ مکری کوچانیده و در ری و شهریار و قزوین سکنی داده شدند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 57). و رجوع به «مافی » و «نانکلی » شود.
-
فرادات اول
لغتنامه دهخدا
فرادات اول . [ فْرا / ف َ ت ِ اَوْ وَ ] (اِخ ) ظاهراً نام یکی از پادشاهان اشکانی است که قبیله ٔ غیرآریائی مردها را از تبرستان به قفقاز کوچانیده است . (از یسنا ج 1 ص 51). ظاهراً این شخص همان فرادات حاکم تپورهاست که در مأخذ فوق او را از اشکانیان دانست...
-
قاسم خواند امیر
لغتنامه دهخدا
قاسم خواند امیر. [ س ِ خوا / خا اَ ] (اِخ )یکی از اکابر خراسان است معاصر شاه اسماعیل صفوی . تیمور سلطان وی را با چند تن دیگر از هرات کوچانیده باخود به سمرقند برد. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 536).
-
کوچانیدن
لغتنامه دهخدا
کوچانیدن . [ دَ ] (مص ) کوچ کردن کنانیدن و کوچ کردن . (ناظم الاطباء). کوچ دادن . (فرهنگ فارسی معین ). به کوچ واداشتن . انتقال دادن مردمی را از جایی به جایی . به کوچ واداشتن ایلی و طایفه ای را از جایی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : علما و فضلا و مهند...
-
شاهسون اینانلو
لغتنامه دهخدا
شاهسون اینانلو. [ س َ وَ ن ِ ] (اِخ ) نام یکی از ایلات اطراف قزوین است که دارای 150 خانوار میباشد مسکن ایشان بلوک رامند و افشار است و قشلاق آنها در جنوب قزوین از بلوک زهرا تا اشتهارد ییلاق آنها خمسه است . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 171، 269، 368). می...
-
قوش خزاعی قوش کهنه
لغتنامه دهخدا
قوش خزاعی قوش کهنه . [ خ َ ک ُ ن ِ / ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کندکلی بخش سرخس شهرستان مشهد، سکنه ٔ آن 700 تن . آب آن از قنات . محصول آن غلات و پنبه . شغل اهالی آنجا زراعت ، مالداری و قالیچه و کرباس بافی است . راه مالرو دارد. اهالی این ده سیستان...
-
خسروان
لغتنامه دهخدا
خسروان . [ خ ُ رُ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان ابرشیوه پشت کوه بخش مرکزی شهرستان دماوند، واقع در 24 هزارگزی خاور دماوند و 500 گزی شمال راه شوسه ٔ تهران به مازندران . این دهکده در دامنه واقع و سردسیر است . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و بنشن و شغل اها...
-
قفص
لغتنامه دهخدا
قفص . [ ق ُ ] (اِخ ) کوهی است به کرمان . (منتهی الارب ). || گروهی مردم دزدپیشه در نواحی کرمان . (از اقرب الموارد). چادرنشینان بی مسکن ، و آنها را در کرمان لولی ، در بلوچستان لوری ، در فارس کاولی (کابلی ) و غربتی ، در آذربایجان و کردستان قره چی ، در خ...
-
خانه خیز
لغتنامه دهخدا
خانه خیز. [ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) خیزنده از خانه یعنی چیزی که بی قصد از خانه بهم رسد. (آنندراج ). آنچه از خانه بدست آید بدون آنکه آدمی را در بدست آوردن آن قصد بوده است ، از خانه بی زحمت آدمی بدست آید : گهی با چنان گوهر خانه خیزچو بوطالبی را کنی سنگ ...
-
لکستان
لغتنامه دهخدا
لکستان . [ ل َ ک ِ ] (اِخ ) از بلوکات ولایات خوی و سلماس ، دارای 12 قریه و 18 فرسنگ مساحت آن است . مرکز آن قره قشلاق واقع در مشرق دریاچه ٔ ارومیه و جنوب قصبه ٔ دیلمقان . نام یکی از دهستانهای خاوری بخش سلماس شهرستان خوی و در قسمت خاوری بخش واقع شده اس...
-
عمارلو
لغتنامه دهخدا
عمارلو. [ ع َم ْ ما ] (اِخ ) یکی از دهستان های چهارگانه ٔ بخش رودبار شهرستان رشت . این دهستان در مشرق بخش رودبار واقع بوده و حدود آن بدین قرار است : از شمال به دهستان دیلمان و سمام ، از جنوب به رودخانه ٔ شاهرود، از مشرق به دهستان رودبار الموت واز مغر...
-
اسحاق پاشا
لغتنامه دهخدا
اسحاق پاشا. [ اِ ] (اِخ ) یکی از وزرای دولت عثمانی . او در عهد ابوالفتح سلطان محمدخان ثانی و سلطان بایزید دوبار بمقام صدراعظمی نایل شد. او از نژاد رومی و اصلاً برده ٔ پاشایکیت بود و در سایه ٔ استعداد و قابلیت طبیعی و مساعدت طالع بمدارج عالیه ارتقا یا...
-
پل شادروان
لغتنامه دهخدا
پل شادروان .[ پ ُ ل ِ ؟ ] (اِخ ) پل شوشتر. در مرآت البلدان ناصری (ماده ٔ تستر) آمده است : (شادروان در لغت سراپرده و فرش منقوش و بساط گرانمایه را گویند و چون زمین رودخانه یعنی بنیان این پل را از سنگ مرمر فرش کرده بودند آن را شادروان خواندند و بعضی شاد...