کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کوپله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کوپله
لغتنامه دهخدا
کوپله . [ پ َ ل َ / ل ِ ] (اِ) قبه ای را گویند که در ایام شادی و آیین بندی و جشن و عروسی بندند. (برهان ). قبه ای که در ایام عید و جشن و عروسی بر پای کنند و به رسم آذین در شهرها بندند و زینت کنند و پس از اتمام برچینند و اگر باران ببارد ضایع شود. (آنند...
-
جستوجو در متن
-
اشنیدن
لغتنامه دهخدا
اشنیدن . [ اِ دَ ] (ص ) شنیدن : بر مستراح کوپله سازیده ست بر مستراح کوپله که اشنیده ست ؟ منجیک .و رجوع به شعوری ج 1 ص 141 شود.
-
حجاء
لغتنامه دهخدا
حجاء. [ ح َ ] (ع اِ) حباب . کوپله . قبه ٔ آب که از باران پدید آید.
-
حجاة
لغتنامه دهخدا
حجاة. [ ح َ ] (ع اِ) یکی حجا، کوپله ٔ آب . (از منتهی الارب ). یک حباب .
-
حجاة
لغتنامه دهخدا
حجاة. [ ح َ ] (ع اِ) یک حجا. یک حباب .یکی کوپله . یکی از سوارگان آب . حَجا. || خوانندگی و ترنم که به آهستگی کنند. (منتهی الارب ).
-
سوارک
لغتنامه دهخدا
سوارک . [ س َ رَ ] (اِ مصغر) جایه . غنچه . کوپله . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
کوبله
لغتنامه دهخدا
کوبله . [ ب َ ل َ / ل ِ / ک َ / کُو ب َ ل َ / ل ِ ] (اِ) موی سر و کله ٔ سر آدمی باشد. (برهان ) (آنندراج ). موی فرق سر و موی کله ٔ سر. (ناظم الاطباء). || در السامی فی الاسامی و دستوراللغة در معنی «حباب » و «فقاقیع» کوبله آمده . (حاشیه ٔ برهان چ معین )...
-
حبابة
لغتنامه دهخدا
حبابة. [ ح َ ب َ ] (ع اِ) یکی حَباب . غنچه . کوپله . سوارک . (ادیب نطنزی ). غوزه . گوی . سیاب . نفاخة. فقاعة. ج ، حباب .
-
آبسوار
لغتنامه دهخدا
آبسوار. [ س َ ] (اِ مرکب ) حباب ، و جمع آن آبسواران است : آب که آن خیمه ز باران کنددائره ٔ آبسواران کند. امیرخسرو.و آن را گنبد آب و کوپله و آبله و به عربی فقاعه و نفاخه نیز گویند.
-
غنچه ٔ آب
لغتنامه دهخدا
غنچه ٔ آب . [ غ ُ چ َ / چ ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حباب . (فرهنگ رشیدی ). کنایه از حباب . (انجمن آرا). حباب آب . (آنندراج ). کنایه از حباب است و آن شیشه مانندهایی باشد که دروقت باریدن باران در روی آب بهم زنند. (برهان قاطع). غنجه ٔ آب . حبابه ...
-
حجا
لغتنامه دهخدا
حجا. [ ح َ ] (ع اِ) کرانه و سوی چیزی . ج ، احجاء. || قبه های آب که از باران پدید آید. کوپله . حباب . نفاخات . (بحر الجواهر). سوار آب . || خوانندگی و ترنم که به آهستگی کنند.حجاء. (منتهی الارب ). زمزمه ٔ مجوس . زمزمه ٔ گبرکان . تحجی . || ناحیت . ج ، اح...
-
سوار آب
لغتنامه دهخدا
سوار آب . [ س َ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حباب . (فرهنگ رشیدی ). کوپله . نقافه . سیاب . فراساب . غوزه ٔ آب . (یادداشت بخط مؤلف ) : سوار باد چون برد آن طرف دست هم از بادی سوار آب بشکست .امیرخسرو.
-
نفاخة
لغتنامه دهخدا
نفاخة. [ ن ُف ْ فا خ َ ] (ع اِ) غوزه ٔ آب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). قبک روی آب . (دهار). کوپله ٔ آب . (المرقاة). حباب . (یادداشت مؤلف ). حباب که بر سطح آب ایستد. (از اقرب الموارد). || چیزکی است منتفخ و برآمده در شکم ماهی . (منتهی الارب ) (آنندراج...
-
مستراح
لغتنامه دهخدا
مستراح . [ م ُ ت َ ] (ع اِ) جای برآمدن و جای آسایش . (منتهی الارب ). جای آمدن .(ناظم الاطباء). جای آسایش و فراغت و جای راحت . (غیاث ) (آنندراج ). آسایشگاه . و رجوع به استراحة شود. || بیت الخلاء. (اقرب الموارد). آبخانه . کنیف . (دهار). جای لازم . کنار...