کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کوش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سست کوش
لغتنامه دهخدا
سست کوش . [ س ُ ] (نف مرکب ) کاهل : نبودیم از این پیشتر سست کوش کنون گرمتر زآن برآریم جوش . نظامی (شرفنامه ص 435).کشش جستن از مردم سست کوش جواهرخری باشد از جوفروش .نظامی .
-
بیهوده کوش
لغتنامه دهخدا
بیهوده کوش . [ دَ / دِ ] (نف مرکب ) بی فایده کوشش کننده . کنایه از ناتوان و غیرقادر به انجام کار : مکن ای جهاندار و بازآر هوش پشیمان شود مرد بیهوده کوش .فردوسی .
-
جستوجو در متن
-
کوشان
لغتنامه دهخدا
کوشان . (اِخ ) بعضی را گمان چنان است که مقصود از این لفظ ملکه ٔ کوش می باشد و دیگران برآنند که قصد از ملک کوش است . (از قاموس کتاب مقدس ).
-
باتو
لغتنامه دهخدا
باتو. (اِخ ) در مغرب کوش ، نواحی شمالی عشق آباد.
-
کش کش
لغتنامه دهخدا
کش کش . [ ک ُ ک ُ ] (صوت )کلمه ای که بدان سگ را بر مهاجمی (آدمی یا حیوان دیگر) برانگیزند و تحریک کنند و برآغالند و آن ممکن است مخفف کوش کوش امر از کوشیدن باشد یا امر از کشتن .
-
سفال فروش
لغتنامه دهخدا
سفال فروش . [ س ُ / س ِ ف ُ ] (نف مرکب ) فروشنده ٔ سفال . فروشنده ٔ خزف ها. سفالگر : ای بسا تیزطبع کاهل کوش که شد از کاهلی سفال فروش .نظامی .
-
کوثاریون
لغتنامه دهخدا
کوثاریون . [ ری یو ] (اِخ ) گروهی هستند ازقوم نبط از اولاد نبیطبن کنعان بن کوش بن حام بن نوح . (نخبة الدهر دمشقی ). رجوع به همان مأخذ ص 266 شود.
-
سپسی
لغتنامه دهخدا
سپسی . [س ِ پ َ ] (حامص ) واپس ماندگی . عقب ماندگی : بفضل کوش و بدو جوی آبروی از آنک بمال نیست بفضل است پیشی و سپسی . ناصرخسرو.پندارد هر چه نام پیشی بر او افتد ونام سپسی بر دیگری افتد. (جامع الحکمتین ص 243).
-
صوابرای
لغتنامه دهخدا
صوابرای . [ ص َ ] (ص مرکب ) آنکه رأی او صائب باشد. درست فکر. راست فکر. درست اندیشه . بخرد. با خرد : گویند مرا صوابرایان بهوش چون دست نمیرسد بخرسندی کوش . سعدی .رجوع به صوابرائی شود.
-
صبوحیان
لغتنامه دهخدا
صبوحیان . [ ص َ ] (اِ مرکب ) مفرد آن صبوحی ، منسوب به صبوح . صبوحی خورندگان : گرچه صبوح فوت شد کوش که پیش از آفتاب زآن می آفتاب وش یاد صبوحیان کنی .خاقانی .
-
وامداری
لغتنامه دهخدا
وامداری . (حامص مرکب ) قرض داری . (آنندراج ).وامدار بودن . بدهکاری . مدیونی . مقروضی : گفت من خود ز وامداری تونرسیدم به حقگزاری تو. نظامی .می کوش که وام او گزاری تا بازرهی ز وامداری .نظامی .
-
حلال زادگی
لغتنامه دهخدا
حلال زادگی . [ ح َ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) حلال زاده بودن . پاکی نسل . پاکی نسب . || درست کرداری . راست کرداری . بی مکر و حیله بودن : کاین جامه حلالی است درپوش با من بحلال زادگی کوش .نظامی .
-
ددان
لغتنامه دهخدا
ددان . [ دَ ] (اِخ ) (بمعنی زمین پست ) ابن رعمه بن کوش بن حام بن نوح . (سفر پیدایش 10:7) (قاموس کتاب مقدس ). رجوع به ماده ٔ قبل و نیز دو ماده ٔ بعد شود.
-
معلمی
لغتنامه دهخدا
معلمی . [ م ُ ع َل ْ ل َ ] (حامص ) حالت و چگونگی مُعَلَّم . تعلیم دیدگی . آموزش دیدگی : در کسب علم کوش که کلب از معلمی آید برون ز منقصت سایر کلاب . جامی .و رجوع به مُعَلَّم شود.
-
بدخبر
لغتنامه دهخدا
بدخبر. [ ب َ خ َ ب َ ] (ص مرکب ) آنکه پیوسته خبر بد و ناخوش آرد : چون بوم بدخبرمفکن سایه بر خراب در اوج سدره کوش که فرخنده طائری .سعدی .