کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کودک و نوجوان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کودک آوردن
لغتنامه دهخدا
کودک آوردن . [ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) بچه زاییدن : ششم سال آن دخت قیصر ز شاه یکی کودک آورد مانندماه . فردوسی .رجوع به کودک آمدن شود.
-
کودک دریا
لغتنامه دهخدا
کودک دریا. [ دَ دَرْ ] (اِخ ) دجله . اربل رود. (مراصد الاطلاع ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
کودک وش
لغتنامه دهخدا
کودک وش . [ دَ وَ ] (ص مرکب ) کودک مانند. بچگانه . (فرهنگ فارسی معین ) : مرد خدا کی کند میل به لذات خلددر دل کودک وشان لذت حلوا طلب !وحشی بافقی (از آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
ردک
لغتنامه دهخدا
ردک . [ رَ دَ / رَ ] (ع اِ) فعل آن نیامده و مستعمل از آن جاریة رودکة و مرودکة است . (منتهی الارب ). فعل آن نیامده و مستعمل از آن جاریة رودکة و مرودکة دختر نوجوان خوب صورت و غلام رودک و مُرَوْدَک کودک نوجوان خوش شکل است . (آنندراج ).
-
رودک
لغتنامه دهخدا
رودک . [ رَ دَ ] (ع اِ) کودک نوجوان خوش شکل . (منتهی الارب ). جوان خوش آفرینش ، و مؤنث آن رودکة است . (از اقرب الموارد).
-
جذعمة
لغتنامه دهخدا
جذعمة. [ ج َ ع َ م َ ] (ع ص ،اِ) خرد و کودک . (منتهی الارب ). صغیر. (قطر المحیط).خرد و کودک و طفل صغیر. (ناظم الاطباء). اصل آن جذعه و میم آن زائد است . (از قطر المحیط) (اقرب الموارد)(ناظم الاطباء). اصل آن جذعه و میم زائده و هاء برای مبالغه است . (منت...
-
نورسید
لغتنامه دهخدا
نورسید. [ ن َ / نُو رَ ] (ن مف مرکب ) نورسیده . نوشکفته . تازه دمیده . نورس : که آن ناشکفته گل نورسیدهمی گشت بر باد چون شنبلید. عنصری . || نوجوان . جوان تازه سال . ناپخته و نامجرب . نورسیده : ز کردار این کودک نورسیدندانم که از غم چه خواهم کشید. اسدی ...
-
هبیخ
لغتنامه دهخدا
هبیخ . [ هََ ب َی ْ ی َ ] (ع ص ) گول فروهشته اندام . (منتهی الارب ). مرد گول و احمق فروهشته اندام . (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغة). || مرد بی خیر. (منتهی الارب ) (معجم متن اللغة). الرجل الذی لاخیر فیه . (لسان العرب ). || پسرک جوان «لغت حمیر» یا پسرک...
-
اعتمام
لغتنامه دهخدا
اعتمام . [ اِ ت ِ ](ع مص ) عمامه بستن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). عمامه بر سر بستن . (آنندراج ). عمامه دربستن . (المصادر زوزنی ). عمامه در سر بستن . (تاج المصادر بیهقی ). پوشیدن عمامه بر سر. و منه : «اعتمت الاکام بالنبات ». (ازاقرب الموارد). || ...
-
ناشی
لغتنامه دهخدا
ناشی ٔ. [ ش ِءْ ] (ع ص ) کودک و دختر که از حد صِغَر گذشته باشند، للذکر و الانثی .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). دختر یا پسری که از حد صغر گذشته وارد عهد شباب شده باشند: غلام ناشی ٔ و جاریة ناشی ٔ. (اقرب الموارد). نوجوان . (آنندراج ) (غیاث ...
-
رطل
لغتنامه دهخدا
رطل . [ رَ ] (ع اِ) عدل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || معرب لَترَ. مأخوذ از لاتینی لیترا . (یادداشت مؤلف ). نیم من . (بحر الجواهر) (السامی فی الاسامی ) (از مهذب الاسماء) (دهار).نیم من سنگ مکه و آن دوازده اوقیه است و اوقیه چهل دره...
-
حجاج سلطان
لغتنامه دهخدا
حجاج سلطان . [ ح َج ْ جا ج ِ س ُ ] (اِخ ) ابن قطب الدین (656- 670 هَ .ق .) مستوفی گوید: بعد از پدر بحکم ارث و فرمان منکوقاآن پادشاهی کرمان بدو تعلق گرفت و چون او کودک بود منکوحه ٔ پدرش قتلغترکان مدبر کار او گشت و بکار سلطنت قیام کرد دختر خود پادشا خا...
-
شاهد
لغتنامه دهخدا
شاهد. [ هَِ ] (ع اِ) مرد نیکوروی و خوش صورت . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). ریدک . نکل . نوخط. نوجوان . لیتک . (برهان ) : شاهدان زمانه خرد و بزرگ دیده را یوسفند و دل را گرگ .سنایی .هر گروهی بر زنی و شاهدی شیفته گشته چون مرغ در دام و دستان او مانده . (ب...
-
بچه
لغتنامه دهخدا
بچه . [ ب َ چ َ / چ ِ / ب َچ ْ چ َ / چ ِ ] (اِ) کودک . طفل . ولید. زاک . صبی . طفل و بچه ٔ آدمی و حیوان . (از آنندراج ). ولد. فرزند. (فرهنگ شعوری ). ولیده . کودک نارسیده . کر. کره . بره . نتاج . نتیجه . زائیده ٔ انسان یا حیوان ، در انسان تا به سن بلو...