کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کودککامی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کودک
لغتنامه دهخدا
کودک . [ دَ ] (ص ) کوچک . صغیر. (فرهنگ فارسی معین ). پهلوی ، کوتک بمعنی صغیر. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). صورت دیگر آن کوچک است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کوچک شود. || (اِ) طفل و بچه خواه پسر باشد و یا دختر. (ناظم الاطباء). فرزندی که به ح...
-
گشاده کامی
لغتنامه دهخدا
گشاده کامی . [ گ ُ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) عمل گشاده کام : لیلی ز سر گشاده کامی چون ماه فلک بکش خرامی .نظامی .
-
علی کامی
لغتنامه دهخدا
علی کامی .[ ع َ ی ِ ] (اِخ ) قزوینی . رجوع به علی قزوینی شود.
-
شیرین کامی
لغتنامه دهخدا
شیرین کامی . (حامص مرکب ) صفت و حالت شیرین کام . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شیرین کام شود.
-
بی کامی
لغتنامه دهخدا
بی کامی .(حامص مرکب ) ناکامی . بی مرادی . محرومیت : دل از هم کام و هم شادی گسسته ز بی کامی به تنهایی نشسته . نظامی .ز بی کامی دلم تنهانشین است بسازم گر ترا کام اینچنین است . نظامی .بعمر خویش کسی از تو کام برنگرفت که در شکنجه ٔ بی کامیش نفرسایی .سعدی ...
-
تشنه کامی
لغتنامه دهخدا
تشنه کامی . [ ت ِ ن َ / ن ِ ] (حامص مرکب ) آرزومندی . خواهان چیزی بودن : دگر از تشنه کامی های مشتاقان چه می پرسی به رنگ لاله تنها جام می نوشد نبیذ اینجا. ناصرعلی (از آنندراج ).رجوع به تشنه کام شود.
-
کودک آمدن
لغتنامه دهخدا
کودک آمدن . [ دَ م َ دَ ] (مص مرکب ) زاییده شدن کودک . متولد شدن کودک : که از دخترپهلوان سپاه یکی کودک آمد چو تابنده ماه . فردوسی .چو نه ماه بگذشت بر خوبچهریکی کودک آمد چو تابنده مهر. فردوسی .و رجوع به کودک و کودک آوردن شود.
-
کودک آوردن
لغتنامه دهخدا
کودک آوردن . [ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) بچه زاییدن : ششم سال آن دخت قیصر ز شاه یکی کودک آورد مانندماه . فردوسی .رجوع به کودک آمدن شود.
-
کودک دریا
لغتنامه دهخدا
کودک دریا. [ دَ دَرْ ] (اِخ ) دجله . اربل رود. (مراصد الاطلاع ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
کودک سرشت
لغتنامه دهخدا
کودک سرشت . [ دَ س ِ رِ ] (ص مرکب ) کسی که اخلاق وعادت کودکان دارد. (فرهنگ فارسی معین ) : همه کوسه و پیر و کودک سرشت به خوبی روند ارچه هستند زشت .نظامی (از آنندراج ).
-
کودک سرشتی
لغتنامه دهخدا
کودک سرشتی . [ دَ س ِ رِ ] (حامص مرکب ) اخلاق و عادات کودکان داشتن . (فرهنگ فارسی معین ).
-
کودک مزاج
لغتنامه دهخدا
کودک مزاج . [ دَ م ِ / م َ ] (ص مرکب ) کودک سرشت . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کودک سرشت و کودک مزاجی شود.
-
کودک مزاجی
لغتنامه دهخدا
کودک مزاجی . [ دَ م ِ / م َ ] (ص مرکب ) کودک سرشتی . (فرهنگ فارسی معین ) : آه کز کودک مزاجیهای ابنای زمان ابجد ایام طفلی را ز سر باید گرفت . صائب (از آنندراج ).و رجوع به کودک مزاج و کودک سرشتی شود.
-
کودک مشرب
لغتنامه دهخدا
کودک مشرب . [ دَ م َ رَ ] (ص مرکب ) کودک سرشت . کودک مزاج . (فرهنگ فارسی معین ) : آن دنی طبعان که مغروران جاه و منصب انداز خرد بیگانگان چند کودک مشرب اند. محسن تأثیر (از آنندراج ).و رجوع به کودک سرشت و کودک مشربی شود.
-
کودک مشربی
لغتنامه دهخدا
کودک مشربی . [ دَ م َ رَ ] (حامص مرکب ) کودک سرشتی . کودک مزاجی . (فرهنگ فارسی معین ) : بود جای گوهر غیرت ، زمین پاک چشم تا ز کودک مشربی تخم تماشا کاشتیم . صائب (از بهار عجم ).و رجوع به کودک مشرب ، کودک سرشتی و کودک مزاجی شود.